شهبالغتنامه دهخداشهبا. [ ش َ ] (از ع ، ص ) شَهْباء. مؤنث اَشْهَب به معنی خاکستری رنگ مایل به سیاهی . (ناظم الاطباء). || مادیان سفید و سیاه که سفیدی آن غالب باشد بر سیاهی . (غیاث ) : با نور او چو خنجر حیدر شدگلبن قوی چو دلدل شهبا شد. ناصرخ
شهباءلغتنامه دهخداشهباء. [ ش َ ] (اِخ ) نام قلعه ٔ ماردین . (سفرنامه ٔ ابن بطوطه ). || قلعه ٔ حلب . (ابن بطوطه ) (از دمشقی ). لقب شهر حلب از آن جهت که اغلب سنگهای ساختمانهای آن شهر با گچ سفیدرنگ است . (از اقرب الموارد).
شهباءلغتنامه دهخداشهباء. [ ش َ ] (ع ص ) مؤنث اَشْهَب . (غیاث اللغات ). سپیدی به سیاهی آمیخته . (منتهی الارب ). معز شهباء؛ بز سپیدی به سیاهی آمیخته . (ناظم الاطباء). || کتیبة شهباء؛ لشکر گران سلاح . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن لشکر که از بسیاری سلاح سفید نماید. (مهذب الاسماء). || غُرّ
شهباءلغتنامه دهخداشهباء. [ ش َ ] (اِخ ) نام قلعه ٔ ماردین . (سفرنامه ٔ ابن بطوطه ). || قلعه ٔ حلب . (ابن بطوطه ) (از دمشقی ). لقب شهر حلب از آن جهت که اغلب سنگهای ساختمانهای آن شهر با گچ سفیدرنگ است . (از اقرب الموارد).
شهباءلغتنامه دهخداشهباء. [ ش َ ] (ع ص ) مؤنث اَشْهَب . (غیاث اللغات ). سپیدی به سیاهی آمیخته . (منتهی الارب ). معز شهباء؛ بز سپیدی به سیاهی آمیخته . (ناظم الاطباء). || کتیبة شهباء؛ لشکر گران سلاح . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن لشکر که از بسیاری سلاح سفید نماید. (مهذب الاسماء). || غُرّ
شهبارولغتنامه دهخداشهبارو. [ ش َ ] (اِ مرکب ) خندق . (فرهنگ نعمةاﷲ). برج قلعه و خندقی که گرداگرد شهر و یا قلعه باشد. (ناظم الاطباء).
شهبازلغتنامه دهخداشهباز. [ ش َ ] (اِ مرکب ) مخفف شاهباز. جانوری است شکاری که به جثه از باز بزرگتر و به گیرائی کمتر میباشد و باز بزرگ را نیز گویند. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) : خِرد است آنکه ترا بنده شدستند بدوبه زمین شیر و پلنگ و به هوا بر شهباز. <p class="a
شهبازآبادلغتنامه دهخداشهبازآباد. [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میربیگ بخش دلفان خرم آباد است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
جبل دروزلغتنامه دهخداجبل دروز. [ ج َ ب َ ل ِ دُ ] (اِخ ) جبل الدروز. قضائی است در جهت شرق سنجاق حوران واقع در سوریه به مرکز قبائل دروز. و به شش ناحیه تقسیم شده : 1- سویده 2- سلحنه 3- عرمان <span
کواکبیلغتنامه دهخداکواکبی . [ ک َ ک ِ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن احمد الکواکبی (1265 - 1320 هَ .ق .) ملقب به سیدالفراتی از علمای اجتماعی و از رجال اصلاح طلب اسلامی بود. در حلب تولد یافت و در همانجا به کسب دانش پرداخت روزنامه ٔ «شهبا
کوردللغتنامه دهخداکوردل . [ دِ ] (ص مرکب ) کندفهم و کج طبع و بی ذهن و بی ادراک را گویند. (برهان ). کورباطن . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). آنکه حقایق را نبیند و درک نکند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر این کوردلان را تو به مردم شمری من نخواهم که مرا خلق ز م
مَلَئِهِفرهنگ واژگان قرآنجمعیت عظیم و متفقش - اشراف و بزرگان قومش -درباریانش (کلمه ملا به معناي جماعتي از مردم است که بر يک نظريه اتفاق کردهاند و اگر چنين جمعيتي را ملا ناميدند براي اين است که عظمت و ابهتشان چشم بيننده را پر ميکند از طرفی کلمه ملأ به معناي اشراف و بزرگان قوم است ، و اين طبقه از افراد اجتماع را از اين نظر م
مَلَئِهِمْفرهنگ واژگان قرآنجمعیت عظیم و متفقشان - اشراف و بزرگان قومشان -درباریانشان (کلمه ملا به معناي جماعتي از مردم است که بر يک نظريه اتفاق کردهاند و اگر چنين جمعيتي را ملا ناميدند براي اين است که عظمت و ابهتشان چشم بيننده را پر ميکند از طرفی کلمه ملأ به معناي اشراف و بزرگان قوم است ، و اين طبقه از افراد اجتماع را از اين
شهباءلغتنامه دهخداشهباء. [ ش َ ] (اِخ ) نام قلعه ٔ ماردین . (سفرنامه ٔ ابن بطوطه ). || قلعه ٔ حلب . (ابن بطوطه ) (از دمشقی ). لقب شهر حلب از آن جهت که اغلب سنگهای ساختمانهای آن شهر با گچ سفیدرنگ است . (از اقرب الموارد).
شهباءلغتنامه دهخداشهباء. [ ش َ ] (ع ص ) مؤنث اَشْهَب . (غیاث اللغات ). سپیدی به سیاهی آمیخته . (منتهی الارب ). معز شهباء؛ بز سپیدی به سیاهی آمیخته . (ناظم الاطباء). || کتیبة شهباء؛ لشکر گران سلاح . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن لشکر که از بسیاری سلاح سفید نماید. (مهذب الاسماء). || غُرّ
شهبارولغتنامه دهخداشهبارو. [ ش َ ] (اِ مرکب ) خندق . (فرهنگ نعمةاﷲ). برج قلعه و خندقی که گرداگرد شهر و یا قلعه باشد. (ناظم الاطباء).
شهباز دره سیلغتنامه دهخداشهباز دره سی . [ ش َ دَ رَ / رِ ] (اِخ )دهی از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان خیاو است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
شهبازلغتنامه دهخداشهباز. [ ش َ ] (اِ مرکب ) مخفف شاهباز. جانوری است شکاری که به جثه از باز بزرگتر و به گیرائی کمتر میباشد و باز بزرگ را نیز گویند. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) : خِرد است آنکه ترا بنده شدستند بدوبه زمین شیر و پلنگ و به هوا بر شهباز. <p class="a