شهرآرالغتنامه دهخداشهرآرا. [ ش َ ] (اِمص مرکب ) تزیین شهر برای جشنی یا ورود شاهی و غیره .آذین بندی شهر. (یادداشت مؤلف ). شهرآرایی . رجوع به شهرآرایی شود. || (نف مرکب ) آرایش دهنده ٔ شهر. آنچه یا آنکه شهر را بیاراید. || آنکه بزیبائی مایه ٔ آرامش شهر شود. شهرآرای : کی
شهرآرافرهنگ فارسی عمید۱. آرایندۀ شهر؛ آرایشکنندۀ شهر.۲. (اسم مصدر) زیب و زینت بستن شهر؛ آذینبندی شهر.
شهرآرائیلغتنامه دهخداشهرآرائی . [ ش َ] (حامص مرکب ) شهرآرایی . آذین بندی شهر : عروس شب چو نقش افکند بر دست به شهرآرائی انجم کله بست . نظامی .اشراف خلایق بخدمت استقبال مسارعت نمودند و اصناف دیگر بشهرآرائی مشغول گشتند. (جهانگشای جوینی ).
شهرآرایلغتنامه دهخداشهرآرای . [ ش َ ] (اِمص مرکب ) شهرآرا. تزیین شهر. زیب و زینت شهر در عید و عروسی و شهرآرای را عوام آئین بندی گفته اند. (از انجمن آرا). آذین بندی شهر. (یادداشت مؤلف ). آرایش شهر. (ناظم الاطباء). زیب و زینت و آئین بستن شهر. (برهان ) : کله بستند گرد ش
صحرارولغتنامه دهخداصحرارو. [ ص َ رَ / رُو] (نف مرکب ) صحراگرد. صحرائی . بیابانی : کرد صحرارو بیابانی چون ازو یافت آن تن آسانی . نظامی .و رجوع به صحرائی و صحرانشین شود.
صحرارویلغتنامه دهخداصحراروی . [ ص َ رَ ] (حامص مرکب ) سر به صحرا نهادن . از خود شدن . دیوانه شدن : اگر چه دولت کیخسروی داشت چو مدهوشان سر صحراروی داشت .نظامی .
شهرآرائیلغتنامه دهخداشهرآرائی . [ ش َ] (حامص مرکب ) شهرآرایی . آذین بندی شهر : عروس شب چو نقش افکند بر دست به شهرآرائی انجم کله بست . نظامی .اشراف خلایق بخدمت استقبال مسارعت نمودند و اصناف دیگر بشهرآرائی مشغول گشتند. (جهانگشای جوینی ).
شهرآرایلغتنامه دهخداشهرآرای . [ ش َ ] (اِمص مرکب ) شهرآرا. تزیین شهر. زیب و زینت شهر در عید و عروسی و شهرآرای را عوام آئین بندی گفته اند. (از انجمن آرا). آذین بندی شهر. (یادداشت مؤلف ). آرایش شهر. (ناظم الاطباء). زیب و زینت و آئین بستن شهر. (برهان ) : کله بستند گرد ش
بیراهیلغتنامه دهخدابیراهی . (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیراه . انحراف از راه . (ناظم الاطباء). || گمراهی . (آنندراج ). ضلال . (دهار). غی . غوایت . (المصادر زوزنی ). ضلالت . کجروی : قالوا تاﷲ انک لفی ضلالک القدیم (قرآن 95/12): گفتند تو بر
کابللغتنامه دهخداکابل . [ ب ُ ] (اِخ ) شهر مهم و پایتخت افغانستان در 43درجه و 30 دقیقه عرض شمالی و 69 درجه و 13 دقیقه ٔ طول شرقی ، در <span class="hl" dir="l
راهلغتنامه دهخداراه . (اِ) طریق . (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ) (دهار) (سروری ). بعربی صراط و طریق گویند. (برهان ). سبیل . (دهار) (ترجمان القرآن ). صراط. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). در پهلوی راس و راه و در ایرانی باستان : رثیه و در اوستا، رایثیه و در کردی ، ری و ری ّ و در سرخه ای ، ول
شهرآرائیلغتنامه دهخداشهرآرائی . [ ش َ] (حامص مرکب ) شهرآرایی . آذین بندی شهر : عروس شب چو نقش افکند بر دست به شهرآرائی انجم کله بست . نظامی .اشراف خلایق بخدمت استقبال مسارعت نمودند و اصناف دیگر بشهرآرائی مشغول گشتند. (جهانگشای جوینی ).
شهرآرایلغتنامه دهخداشهرآرای . [ ش َ ] (اِمص مرکب ) شهرآرا. تزیین شهر. زیب و زینت شهر در عید و عروسی و شهرآرای را عوام آئین بندی گفته اند. (از انجمن آرا). آذین بندی شهر. (یادداشت مؤلف ). آرایش شهر. (ناظم الاطباء). زیب و زینت و آئین بستن شهر. (برهان ) : کله بستند گرد ش