شهرتلغتنامه دهخداشهرت . [ ش ُ رَ ] (از ع ، اِمص ، اِ) آوازه . صیت . اشتهار. نامبرداری . بلندآوازگی . معروفیت . نام آوری . (یادداشت مؤلف ). اشتهار. (از ناظم الاطباء) : شهرت آفت است و همه آن خواهند و خمول راحت است و همه از آن گریزند. (کیمیای سعادت ). رجوع به شهرة شود.<b
شهرتفرهنگ فارسی عمید۱. مشهور شدن به بدی و رسوایی یا به نیکی و نیکنامی.۲. (اسم) [عامیانه] نام خانوادگی.۳. [قدیمی] فاش گشتن امری؛ آشکار شدن؛ ظاهر شدن.
شهرتدیکشنری فارسی به انگلیسیcelebrity, dignity, éclat, fame, honor, luster, name, popularity, prestige, publicity, recognition, renown, repute, tag
سُعِّرَتْفرهنگ واژگان قرآنشعله ور شد(از مصدر تسعير به معناي شعلهور ساختن آتش است ، بطوري که زبانه بکشد )
شهرت فارسلغتنامه دهخداشهرت فارس . [ ش ُ رَ ت ِ ] (اِخ ) شیخ حسن شاعر، که در اصل عرب بود ولی در فارس بسر میبرد و شغل پزشکی داشت و سرانجام به هندوستان رفت . (از مجمعالفصحاء ج 2 ص 250).
شهرتاشلغتنامه دهخداشهرتاش . [ ش َ ] (اِ مرکب ) همشهری و هر دو نفر که از اهل یک شهر باشد. (ناظم الاطباء). همسایه و همشهر. (آنندراج ) (غیاث ) : با حکیم او رازها می گفت فاش از مقام و خواجگان و شهرتاش .مولوی .
شهرتعطیلیcity breakواژههای مصوب فرهنگستانتعطیلات کوتاهمدتی در شهرهای بزرگ که معمولاً تعطیلات آخر هفته را نیز در بر میگیرد و مشمول تعرفههای ارزانقیمت میشود
شهرت فارسلغتنامه دهخداشهرت فارس . [ ش ُ رَ ت ِ ] (اِخ ) شیخ حسن شاعر، که در اصل عرب بود ولی در فارس بسر میبرد و شغل پزشکی داشت و سرانجام به هندوستان رفت . (از مجمعالفصحاء ج 2 ص 250).
شهرت فارسلغتنامه دهخداشهرت فارس . [ ش ُ رَ ت ِ ] (اِخ ) شیخ حسن شاعر، که در اصل عرب بود ولی در فارس بسر میبرد و شغل پزشکی داشت و سرانجام به هندوستان رفت . (از مجمعالفصحاء ج 2 ص 250).
شهرتاشلغتنامه دهخداشهرتاش . [ ش َ ] (اِ مرکب ) همشهری و هر دو نفر که از اهل یک شهر باشد. (ناظم الاطباء). همسایه و همشهر. (آنندراج ) (غیاث ) : با حکیم او رازها می گفت فاش از مقام و خواجگان و شهرتاش .مولوی .