گرمخانه 2saunaواژههای مصوب فرهنگستاناتاقی ویژه با حرارت زیاد که ورزشکاران و افراد عادی معمولاً برای کاهش وزن از آن استفاده میکنند
شحناءلغتنامه دهخداشحناء.[ ش َ ] (ع اِمص ) دشمنی . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). دشمنی که دل کس را پر کرده باشد. (از اقرب الموارد). || منافسه . مبارات . (یادداشت مؤلف ).
شهنایلغتنامه دهخداشهنای . [ ش َ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه نای . سرنا. سورنای . (برهان ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به شاهنای شود.
سحناءلغتنامه دهخداسحناء. [ س َ / س َ ح َ ] (اِخ ) علی بن طلحةبن کردان واسطی مکنی به ابوالقاسم . رجوع به علی واسطی و سحنة شود.
شهنازلغتنامه دهخداشهناز. [ ش َ ] (اِ مرکب ) نام نوائی از موسیقی . (از غیاث ) (ناظم الاطباء). نام آوازی . یکی از شش آواز است وآن از زیرافکند خیزد. (یادداشت مؤلف ) : سرو ساقی و ماه رودنوازپرده بربسته در ره شهناز. فرخی .|| عروس . (از
شهنازلغتنامه دهخداشهناز. [ ش َ ] (اِخ ) صاحب غیاث و به تبع او صاحب آنندراج نوشته اند نام خواهر جمشید است که ضحاک آنرا بنکاح آورده ، اما صحیح شهرناز است . رجوع به شهرناز شود.
شهنامهلغتنامه دهخداشهنامه . [ ش َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) مخفف شاهنامه . نامه ٔ شاهان . کتابی که در آن اعمال و افعال و کارنامه ٔشاهان نوشته شود. رجوع به شاهنامه شود : شهی کو بترسد ز درویش بودبه شهنامه اورا نشاید ستود.فردوسی (ط
شهنانلغتنامه دهخداشهنان . [ ] (اِخ ) قریه ای است نیم فرسنگی کمتر میانه ٔ جنوب و مغرب شهر داراب . (فارسنامه ٔ ناصری ).
شهنایلغتنامه دهخداشهنای . [ ش َ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه نای . سرنا. سورنای . (برهان ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به شاهنای شود.
شهنازلغتنامه دهخداشهناز. [ ش َ ] (اِ مرکب ) نام نوائی از موسیقی . (از غیاث ) (ناظم الاطباء). نام آوازی . یکی از شش آواز است وآن از زیرافکند خیزد. (یادداشت مؤلف ) : سرو ساقی و ماه رودنوازپرده بربسته در ره شهناز. فرخی .|| عروس . (از
شهنازلغتنامه دهخداشهناز. [ ش َ ] (اِخ ) صاحب غیاث و به تبع او صاحب آنندراج نوشته اند نام خواهر جمشید است که ضحاک آنرا بنکاح آورده ، اما صحیح شهرناز است . رجوع به شهرناز شود.
شهنامهلغتنامه دهخداشهنامه . [ ش َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) مخفف شاهنامه . نامه ٔ شاهان . کتابی که در آن اعمال و افعال و کارنامه ٔشاهان نوشته شود. رجوع به شاهنامه شود : شهی کو بترسد ز درویش بودبه شهنامه اورا نشاید ستود.فردوسی (ط
شهنامه خوانلغتنامه دهخداشهنامه خوان . [ ش َ م َ / م ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) شاهنامه خوان . که شاهنامه خواند به آواز در مجالس : ز شاهان چنو کس نپرورد چرخ شنیدستم این من ز شهنامه خوان . <p class="au
شهنامه خوانیلغتنامه دهخداشهنامه خوانی . [ ش َ م َ / م ِ خوا / خا ] شاهنامه خوان . خواندن شاهنامه در مجالس و مجامع. رجوع به شاهنامه خوانی شود.