شهنشاهلغتنامه دهخداشهنشاه . [ ش َ هََ ] (اِ مرکب ) مخفف شاهنشاه . شاهانشاه . شاه شاهان . رجوع به شاهنشاه شود : بدین نامه من دست کردم درازبنام شهنشاه گردنفراز. فردوسی .یکی نامه بنوشت بهرام هوربنزد شهنشاه بهرام گور. <p class="a
شهنشاهلغتنامه دهخداشهنشاه . [ ش َ هََ ] (اِخ ) ابن امیرالجیوش ملک افضل ، وزیر المستعلی باﷲ اسمعیلی . (حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 361).
شهنشاهلغتنامه دهخداشهنشاه . [ ش َ هََ ] (اِخ ) ابن علاءالدین محمد. امیر ملاحده ، برادر خورشاه . (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 477).
شهنشاهلغتنامه دهخداشهنشاه . [ ش َ هََ ] (اِخ ) دهی از دهستان کرگاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
شهنشاهلغتنامه دهخداشهنشاه . [ ش َ هََ ] (اِخ ) لقب سلطان ابراهیم غزنوی : سیزده سال شهنشاه بماند اندر حبس .ابوحنیفه ٔ اسکافی ) از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 39).
شهنشاهیلغتنامه دهخداشهنشاهی . [ ش َ هََ ] (حامص مرکب ، اِ مرکب ) مخفف شاهانشاهی . شاهنشهی . سلطنت و پادشاهی . (ناظم الاطباء). رجوع به شاهنشاهی شود: هر فرمان که از حضرت شهنشاهی صادر شود جز انقیاد و مطاوعت صورت نبندد. (سندبادنامه ص 324).<br
شهنشهلغتنامه دهخداشهنشه . [ ش َ هََ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شاهانشاه . شاهنشاه . شهنشاه . شاه شاهان : از درگه شهنشه مسعود باسعادت زیبابپادشاهی دانا بشهریاری . منوچهری .دانی که من مقیمم بر درگه شهنشه تا بازگشت سلطان از لاله زار
سهنساءلغتنامه دهخداسهنساء. [ س ِ هَِ / س ِ هَُ ] (ع اِ) آخر و پس همه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): هذا سهنساء؛ ای آخر کل شی ٔ. (منتهی الارب ).
شهنشاهیلغتنامه دهخداشهنشاهی . [ ش َ هََ ] (حامص مرکب ، اِ مرکب ) مخفف شاهانشاهی . شاهنشهی . سلطنت و پادشاهی . (ناظم الاطباء). رجوع به شاهنشاهی شود: هر فرمان که از حضرت شهنشاهی صادر شود جز انقیاد و مطاوعت صورت نبندد. (سندبادنامه ص 324).<br
استفرهنگ فارسی عمید= اَوِستا: ◻︎ شهنشاه ایران سر و تن بشست / به جایی خرامید با زند و اُست (فردوسی: ۴/۲۷۷).
کتایونلغتنامه دهخداکتایون . [ ک َ ] (اِ) زن پادشاه بزرگ را گویند یا زنی که شهنشاه و پادشاه بزرگ باشد، جهان بانو هم می گویند. (آنندراج ).
فرازین اروندلغتنامه دهخدافرازین اروند. [ ف َ اَرْ وَ ] (اِخ ) نام کتابی از تألیفات شهنشاه عجم جمشید (!). (آنندراج ). از برساخته های فرقه ٔ آذرکیوان .
هورلغتنامه دهخداهور. (اِخ ) نام یکی از نجبای معاصر با بهرام گور. (ولف ) : یکی نامه بنوشت بهروز هوربه نزد شهنشاه بهرام گور.فردوسی .
شاه بانولغتنامه دهخداشاه بانو. (اِخ ) دخت شهنشاه فخرالدوله دیلمی بود که وی را جهت نوح بن منصورخواستگاری کردند. (مجمل التواریخ و القصص ص 387).
شهنشاهیلغتنامه دهخداشهنشاهی . [ ش َ هََ ] (حامص مرکب ، اِ مرکب ) مخفف شاهانشاهی . شاهنشهی . سلطنت و پادشاهی . (ناظم الاطباء). رجوع به شاهنشاهی شود: هر فرمان که از حضرت شهنشاهی صادر شود جز انقیاد و مطاوعت صورت نبندد. (سندبادنامه ص 324).<br