شهوارلغتنامه دهخداشهوار. [ ش َهَْ ] (اِخ ) دهی است دو فرسخ و نیم میانه ٔ جنوب و مغرب به میناب بفارس . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
شهوارلغتنامه دهخداشهوار. [ ش َهَْ ] (ص مرکب ) مخفف شاهوار. هر چیز که لایق وسزاوار پادشاهان باشد. (برهان ) (غیاث ) : به دیباها و زیورهای شهوارز تخت و طبل بزازان و عطار. (ویس و رامین ).در آنجا تختها بنهاده بسیاربر آن بر جامه های خ
شهوارفرهنگ فارسی عمید۱. هرچیز خوب و گرانمایه.۲. ویژگی آنچه درخور و لایق شاه باشد.۳. (قید) با حالت شاهانه.
شاهوارلغتنامه دهخداشاهوار. (ص مرکب ) (مرکب از: شاه + وار، پسوند نسبت و اتصاف و لیاقت ) چون شاه . || هر چیز لایق شاه . (فرهنگ نظام ).هر چیز خوب و نفیس و اعلا که لایق پادشاهان باشد از جواهر و اسباب خانه و مانند آنها. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از سروری ). بر هر چیز مرغوب
تنگ طهواژهنامه آزادتنگ طه نام روستایی در 35 کیلومتری شهرستان داراب می باشد .شغل مردم این روستا کشاورزی می باشد . معروفترین محصول این روستا انار می باشد . که یک رقم انار به نام انار شهوار دارد که بسیار مشهور است و تنگ طه را به نام انار شهوارش می شناسند . تنگ طه نام روستایی در 40 کیلومتری شهرستان داراب فارس می باشد که
خودرنگفرهنگ فارسی عمیدویژگی چیزی که دارای رنگ طبیعی است و به طریق مصنوعی رنگ نشده باشد: ◻︎ رخم از خون چو لالهٴ خودرنگ / اشکم از غم چو لؤلؤ شهوار (انوری: ۱۹۲).
توتیا کشیدنلغتنامه دهخداتوتیا کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) سرمه کشیدن . توتیا در چشم کردن : دیده ٔ نرگس چو شود تیره ابرلؤلؤ شهوار کشد توتیاش .ناصرخسرو.
زبرجدگونلغتنامه دهخدازبرجدگون . [ زَ ب َ ج َ ] (ص مرکب ) مانند زبرجد. زبرجدی رنگ . زبرجدفام : یا همچو زبرجدگون . یکرشته ٔ سوزن اندر سر هر سوزن یک لؤلؤ شهوار.منوچهری (دیوان ص 37).
قدر و قیمتلغتنامه دهخداقدر و قیمت . [ ق َ رُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مقدار و ارزش و اعتبار.- بی قدر و قیمت شدن ؛ بی ارزش شدن . بی مقدار شدن : نشد بی قدر و قیمت سوی مردم ز بی قدری صدف لؤلؤی شهوار.ناصرخسرو.