شواغللغتنامه دهخداشواغل . [ ش َ غ ِ ] (ع اِ) ج ِ شغل . (غیاث اللغات ) (یادداشت مؤلف ). اما در فرهنگهای عربی ج ِ شغل اَشغال و شُغول آمده است . رجوع به منتهی الارب و اقرب الموارد شود. || (ص ، اِ) ج ِ شاغله ، به معنی در کار دارنده و گرفتاری : چون ملک خراسان بر سلطان قرار
شواغلفرهنگ فارسی عمید۱. [جمع شاغلَة و شاغل] = شاغل۲. آنچه انسان را به خود مشغول میسازد و از توجه به امور معنوی بازدارد؛ قیود و علایق مادی.
عوائقلغتنامه دهخداعوائق . [ ع َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ عائق . (از اقرب الموارد). رجوع به عائق شود. || ج ِ عائقة. (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). رجوع به عائقة شود. || موانع و حوادث . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). عوارض و موانع. || آسیبها و آفتها. (فرهنگ فارسی معین ). || بدبختیها و سختیها و مصیبتها. (نا
وَطْئَاًفرهنگ واژگان قرآنقدم نهادن (و عبارت "إِنَّ نَاشِئَةَ ﭐللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئَاً " (:حادثه شب شديدترين قدم نهادن است) و حادثه شب كنايه از نماز شب استو اشاره دارد به اينکه اين عمل از هر عمل ديگر در صفاي نفس ، انسان را ثابتقدمتر ميسازد ، و بهتر از هر چيز نفس آدمي را از اينکه به وسيله شواغل روز ، دچار کدورت شود حف
شاغللغتنامه دهخداشاغل . [غ ِ ] (ع ص ) مشغول کننده . (دهار). در کار دارنده . (منتهی الارب ). شغله به ؛ جعله مشغولاً فهو شاغل . (اقرب الموارد). ج ، شواغل . (دهار). || شغل شاغل ؛ مبالغة. تقول «انا فی شغل شاغل ». (اقرب الموارد). کارگران . در تأکید گویند. (ناظم الاطباء) :