شورشلغتنامه دهخداشورش . [ رِ ] (اِ) غذای شور و نمکین . (ناظم الاطباء). ملاحت و نمکینی . (آنندراج ). || نمکدان . (ناظم الاطباء).
شورشلغتنامه دهخداشورش . [ رِ ] (اِمص ) عمل شوریدن . (یادداشت مؤلف ). از: شور + «ش »، علامت اسم مصدر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). شوریدن . شور و غوغا کردن . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). غوغا و هنگامه . (ناظم الاطباء): مهواع ؛ شورش و بانگ درحرب . مِهْوَع ؛ شورش و
شورشدیکشنری فارسی به انگلیسیdisorder, insurgence, insurrection, mutiny, putsch, rebellion, rebelliousness, revolt, riot, rising, trouble, tumult, uprising
شورگزلغتنامه دهخداشورگز. [ گ َ ] (اِ مرکب ) قسمی از درخت گز که شوره گز نیز گویند. (ناظم الاطباء). نوعی از درخت گز است که در شوره روید و آن را به عربی اثل گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). شورگژ. شوره گژ. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شوره گز شود.
شوریزلغتنامه دهخداشوریز. [ ش َ / شُو ] (اِ) ظاهراً مصحف شومیز. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مُزارع و زراعت کننده . (برهان ) (آنندراج ). زراعت کننده و کشتکار. (ناظم الاطباء). مُزارع . (جهانگیری ). || زمینی که بجهت زراعت کردن مستعد کرده باشند. (برهان ) (از آنندراج )
شیورشلغتنامه دهخداشیورش . [ شی وَ رَ ] (اِخ ) کوهی است که خط سرحد غربی ایران از قله ٔ آن عبور می کند. (یادداشت مؤلف ).
شورشارلغتنامه دهخداشورشار. (اِ مرکب ، از اتباع ) شور و شر. شورشرابا. شور و شغب . غوغا و هنگامه و هرج و مرج و گیرودار و فتنه و آشوب و نعره و بانگ . (ناظم الاطباء).
شورشرلغتنامه دهخداشورشر. [ شو ش َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) شور و شر. شورشار. شورشرابا. شورو شغب . غوغا و فریاد و هنگامه و هرج و مرج و گیرودار و فتنه و آشوب و نعره و بانگ . (از ناظم الاطباء).
شورشورلغتنامه دهخداشورشور. (اِمص مرکب ) جستجو و پیجویی . اینسوی و آنسوی گشتن : تنگ شدعالم بر او از بهر گاوشورشور اندرگرفت و کاوکاو.رودکی .
شورشیلغتنامه دهخداشورشی . [ رِ ] (ص نسبی ) طاغی . انقلابی . (یادداشت مؤلف ). کسی که شورش کند. انقلابی . (فرهنگ فارسی معین ). || معتاد به شورش . (یادداشت مؤلف ).
شورش کردنلغتنامه دهخداشورش کردن . [ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عصیان و تمرد کردن . شور و غوغا کردن . انقلاب و آشفتگی برپا کردن . نافرمانی کردن . اظهار کراهت کردن : ز شورش کردن آن تلخ گفتارترشروئی نکردم هیچ در کار.نظامی .
شورشارلغتنامه دهخداشورشار. (اِ مرکب ، از اتباع ) شور و شر. شورشرابا. شور و شغب . غوغا و هنگامه و هرج و مرج و گیرودار و فتنه و آشوب و نعره و بانگ . (ناظم الاطباء).
شورشرلغتنامه دهخداشورشر. [ شو ش َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) شور و شر. شورشار. شورشرابا. شورو شغب . غوغا و فریاد و هنگامه و هرج و مرج و گیرودار و فتنه و آشوب و نعره و بانگ . (از ناظم الاطباء).
باتوم چراغدار ضدشورشflashlight-riot control agent batonواژههای مصوب فرهنگستاننوعی چراغقوۀ ضدضربه از جنس پلیاتیلن که، علاوه بر منبع نور، از آن میتوان برای پرتاب گلولۀ گاز اشکآور و گلولۀ لاستیکی استفاده کرد
باتوم ضدشورشriot control agent batonواژههای مصوب فرهنگستانباتومی پلاستیکی به طولِ 30 تا 66 سانتیمتر که میتوان با آن گلولۀ گاز اشکآور و گلولۀ لاستیکی پرتاب کرد