شورولغتنامه دهخداشورو. [ ش ِوْ رُ ] (فرانسوی ، اِ) پوست بزغاله . چرم بزغاله . (فرهنگ فارسی معین ). در تداول چرم براق .
همسُراییchorus 4واژههای مصوب فرهنگستانقطعهای برای گروه همسُرایان که اغلب پویهای از یک اثر بزرگ است
موجسواریsurfing 1, surfواژههای مصوب فرهنگستانورزشی که در آن با استفاده از تختهموج بر روی موجها سواری میکنند
سورولغتنامه دهخداسورو. [ س ِ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گورگ سردشت بخش سردشت شهرستان مهاباد. دارای 215 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ سردشت و محصول آنجا غلات ، توتون و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی
سوروواژهنامه آزادسورو نام یکی از محله های باستانی بندرعباس است که در غربی ترین قسمت این شهر واقع شده است. این محله به نام سورو قدیم نیز مشهور است .
شوروالغتنامه دهخداشوروا. [ شورْ ] (اِ مرکب ) شوربا. اصل این ترکیب شوربا، «شور» به اضافه ٔ «با»است و «با» در فارسی بمعنی آش است ... شوربا بدین ترتیب لغةً بمعنی آش است که چاشنی خاص یا اجزاء اضافی نداشته باشد و به ساده ترین صورت ممکن (فقط با افزودن نمکی ) پخته شود. چنین آشی برای مردم بیمار و کسان
شورواشورلغتنامه دهخداشورواشور. [ شورْ ] (اِ مرکب ) شوی واشوی . در تداول عامیانه ، شستن جامه ای و پوشیدن جامه ٔ دیگر و سپس جامه ٔ اخیر را شستن و پوشیدن جامه ٔ نخستین . (فرهنگ فارسی معین ). واگردان (جامه ).- امثال :رخت شورواشور ندارد . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شور
شوروزدلغتنامه دهخداشوروزد. [ شورْ وَ ] (اِخ ) دهی ازدهستان طاغنکوه بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور است و 551 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شورویلغتنامه دهخداشوروی . [ شو / ش َ / شُو رَ ] (اِخ ) روسیه . اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی . رجوع به روسیه شود.
بعکوکاءلغتنامه دهخدابعکوکاء. [ ب َ ] (ع اِ) بدی و شورو غوغا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
شورشرلغتنامه دهخداشورشر. [ شو ش َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) شور و شر. شورشار. شورشرابا. شورو شغب . غوغا و فریاد و هنگامه و هرج و مرج و گیرودار و فتنه و آشوب و نعره و بانگ . (از ناظم الاطباء).
مؤججلغتنامه دهخدامؤجج . [ م ُ ءَج ْ ج ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأجیج . برافروزنده . (منتهی الارب ). آن که آتش برافروزاند. (ناظم الاطباء). برافروزنده ٔ آتش . (آنندراج ). || چیزی و یا کسی که آب را شورو تلخ می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تأجیج شود.
کل مکللغتنامه دهخداکل مکل . [ ک َ م َ ک َ ] (اِ مرکب ) مرادف کَلکَل . (آنندراج ). شور و غوغا. (غیاث ). مبدل عامیانه ٔ قال مقال . شورو غوغا. قال مقال . (فرهنگ فارسی معین ) : این همه کل مکل از تنبک گوینده ٔ تست مطربا حق ْ حق ِ ما از دم پوینده ٔ تست .<p class="a
شوروالغتنامه دهخداشوروا. [ شورْ ] (اِ مرکب ) شوربا. اصل این ترکیب شوربا، «شور» به اضافه ٔ «با»است و «با» در فارسی بمعنی آش است ... شوربا بدین ترتیب لغةً بمعنی آش است که چاشنی خاص یا اجزاء اضافی نداشته باشد و به ساده ترین صورت ممکن (فقط با افزودن نمکی ) پخته شود. چنین آشی برای مردم بیمار و کسان
شورواشورلغتنامه دهخداشورواشور. [ شورْ ] (اِ مرکب ) شوی واشوی . در تداول عامیانه ، شستن جامه ای و پوشیدن جامه ٔ دیگر و سپس جامه ٔ اخیر را شستن و پوشیدن جامه ٔ نخستین . (فرهنگ فارسی معین ). واگردان (جامه ).- امثال :رخت شورواشور ندارد . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شور
شوروزدلغتنامه دهخداشوروزد. [ شورْ وَ ] (اِخ ) دهی ازدهستان طاغنکوه بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور است و 551 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شورویلغتنامه دهخداشوروی . [ شو / ش َ / شُو رَ ] (اِخ ) روسیه . اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی . رجوع به روسیه شود.