شوریده حاللغتنامه دهخداشوریده حال .[ دَ / دِ ] (ص مرکب ) دیوانه و مجنون . (از ناظم الاطباء). || آشفته . مجذوب . شیدا : یکی پیش شوریده حالی نوشت که دوزخ تمنا کنی یا بهشت . سعدی .ندانی که شوریده حالان مست
شوریدهلغتنامه دهخداشوریده . [ دَ / دِ ] (اِ) نوعی ماهی خوراکی است که در خلیج فارس صید شود. (یادداشت مؤلف ).
شوریدهفرهنگ فارسی عمید۱. آشفته؛ منقلب؛ پریشانحال.۲. (تصوف) ویژگی کسی که نور حق در دلش جلوهگر گشته و از خود بیخود شده باشد.
شوریدهلغتنامه دهخداشوریده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف )درهم . آشفته . منقلب . دگرگون : چون رسول دررسید جواب بفرستاد که خراسان شوریده است و من به ضبطآن مشغول بودم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl" dir
شوریدهدیکشنری فارسی به انگلیسیberserk, delirious, distraught, ecstatic, excited, feverish, frenetic, frenzied, mad, nervous, turbulent
آسیمهفرهنگ فارسی عمیدآشفته؛ شوریدهحال؛ پریشانخاطر؛ سرگشته؛ مضطرب؛ مشوش:◻︎ نه آسیمه گشت و نه پرسید راز / نیایشکنان رفت و بردش نماز (فردوسی: ۱/۷۸)، ◻︎ یکی بانگ برزد بر او مادرش / که آسیمه برگشت جنگی سرش (فردوسی: ۶/۶۶).
شوریده زلفلغتنامه دهخداشوریده زلف . [ دَ / دِ زُ ] (ص مرکب ) ژولیده موی . (ناظم الاطباء) : گر نداری باورم بشنو که خلقان کرده اندنام اوشوریده زلف و نام من شوریده حال . امیر معزی .دستار درربوده سران را به
گزیدهلغتنامه دهخداگزیده . [ گ َ دَ / دِ ] (ن مف ) دندان زده . (آنندراج ). نیش زده ، چون : سگ گزیده ، مارگزیده و کژدم گزیده : گزیده مار را افسون پدید است گزیده جهل را که شناسد افسون . ناصرخسرو.سگ گزی
آسیمه سرلغتنامه دهخداآسیمه سر. [ م َ / م ِ س َ ] (ص مرکب ) آسیمه سار. سرگشته . سرگردان . متحیر : وزآن پس شنیدم یکی بد خبرکزآن نیز بر، گشتم آسیمه سر. فردوسی .ایمه دوران چو من آسیمه سر است نسبت جور ب
شوریدهلغتنامه دهخداشوریده . [ دَ / دِ ] (اِ) نوعی ماهی خوراکی است که در خلیج فارس صید شود. (یادداشت مؤلف ).
شوریدهفرهنگ فارسی عمید۱. آشفته؛ منقلب؛ پریشانحال.۲. (تصوف) ویژگی کسی که نور حق در دلش جلوهگر گشته و از خود بیخود شده باشد.
شوریدهلغتنامه دهخداشوریده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف )درهم . آشفته . منقلب . دگرگون : چون رسول دررسید جواب بفرستاد که خراسان شوریده است و من به ضبطآن مشغول بودم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl" dir
شوریدهدیکشنری فارسی به انگلیسیberserk, delirious, distraught, ecstatic, excited, feverish, frenetic, frenzied, mad, nervous, turbulent
خواب شوریدهلغتنامه دهخداخواب شوریده . [ خوا / خا ب ِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواب آشفته . خواب ناراحت . || رؤیای آشفته . رؤیای درهم و برهم . رؤیای مخوف . ضِغث .
شوریدهلغتنامه دهخداشوریده . [ دَ / دِ ] (اِ) نوعی ماهی خوراکی است که در خلیج فارس صید شود. (یادداشت مؤلف ).
شوریدهفرهنگ فارسی عمید۱. آشفته؛ منقلب؛ پریشانحال.۲. (تصوف) ویژگی کسی که نور حق در دلش جلوهگر گشته و از خود بیخود شده باشد.
باباشوریدهلغتنامه دهخداباباشوریده . [ دَ ] (اِخ ) امیر علیشیر گوید: به قصیده خوانی مشهورست . و با اکثر خوش طبعان مصاحبت دارد. و طبعش نیک است ، و در باب پیری این بیت از مثنوی اوست :قدم شد چون کمان و عمر شد شست جوانی همچو تیر از شست من جست .(ترجمه ٔ مجالس النفائس <span c