شوغلغتنامه دهخداشوغ . (اِ) شغه . سنگین شدن دست و پای بود و آن را به ترکی ایشتی (؟) گویند. (فرهنگ اسدی ). آن گوشت باشد که در دست و پای سخت شده باشد چون چرم . (فرهنگ اسدی ). ستبری باشد در پوست . (نسخه ٔ دیگر اسدی ). آن پوست بود که بر تن مردم سخت شده باشد از کار کردن برنج و شغه نیز گویند. (حاشی
شوغفرهنگ فارسی عمید۱. پوست سخت و ستبر که در کف دست از کثرت کار کردن پیدا شود.۲. پینه یا آبلهای که در پا از راه رفتن بسیار بههم رسد؛ شغه؛ شغر.
شوغفرهنگ فارسی معین(اِ.) پینه و آبله ای که در کف دست به علت کار زیاد و در کف پا به علت زیاد راه رفتن به وجود می آید.
تونل شوکshock tunnelواژههای مصوب فرهنگستانتونل بادی که در آن سیال با سرعت بالا جریان مییابد و شوکهایی با ماخ 6 تا 25 تولید میکند
لولۀ شوکshock tubeواژههای مصوب فرهنگستانتونل بادی که در پژوهشهای فوقِصوتی کاربرد دارد و در آن سیال با فشار بالا جریان مییابد و در آزمونگاه به سرعت بسیار بالایی میرسد
مرحلۀ شوک و انکارdenial and shock stageواژههای مصوب فرهنگستاننخستین مرحله از پنج مرحلۀ فرایند مرگ که دورۀ زودگذر و حادی است و در آن فرد با شناسایی و پذیرش اینکه به یک بیماری کشنده مبتلاست، دچار اضطراب شدیدی میشود
شوغالغتنامه دهخداشوغا. [ ش َ / شُو ] (اِ مرکب ) حظیره ، یعنی جای گوسفندان . (صحاح الفرس ). حصارو محوطه ای را گویند که شبها گاوان و گوسفندان و چهارپایان دیگر در آنجا باشند. (برهان ). شبغا یعنی جای شب گوسپندان و شوگا نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی ). همان شبغا یعنی
شوغارلغتنامه دهخداشوغار. [ ش َ / شُو ] (اِ مرکب ) شوغاره . بمعنی شوغا که جای خوابیدن چارپایان باشد در شب . (از برهان ). شوغا. شوغاره . شوگا. خاربست و محوطه باشد که گوسفندان را در آن کنند. (از آنندراج ). آغل . و رجوع به شوغا شود : با
شوغارهلغتنامه دهخداشوغاره . [ ش َ / شُو رَ / رِ ] (اِ مرکب ) بمعنی شوغار است که جای خوابیدن گوسپندان باشد در شب . (برهان ). و رجوع به شوغا و شوغار و شوغاه شود.
شوغاهلغتنامه دهخداشوغاه . [ ش َ / شُو ] (اِ مرکب ) بمعنی شوغا است که جای خوابیدن چارپایان باشد در شب و اصل این لغت شبگاه بود و چون در کلام فارسی بای ابجد به واو و گاف فارسی به غین تبدیل می یابند شبگاه شوغاه شده . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). حظیره که اشتر را
چرکفرهنگ فارسی عمید۱. مادۀ سفیدرنگی که از دمل و زخم بیرون میآید و مرکب از مایع سلولهای مرده، باکتریها، و گلبولهای سفید است؛ ریم.۲. مادۀ چرب و تیرهرنگی که به سبب نشستن بدن یا لباس بر روی پوست یا لباس پیدا میشود؛ شوخ؛ شوغ.
شغلغتنامه دهخداشغ. [ ش ُ ] (اِ) شَغ. شاخ گاو را که خالی کرده بدان شراب خورند، گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). شمس فخری در معیار جمالی آورده که به معنی مطلق شاخ جانور است بدون آنکه خالی کرده شراب خورند. (انجمن آرا) (از آنندراج ). و رجوع به شَغ در همه ٔ معانی شود. || صلابتی که در دستها از جهت
پینه بستهلغتنامه دهخداپینه بسته . [ ن َ / ن ِ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کبره بسته . شوغ بسته . ایجاد پینه شده . || نرم ظاهر سخت باطن . (آنندراج ) : دلهای پینه بسته ٔ ابنای روزگاراز ناخن پلنگ کند
شغهلغتنامه دهخداشغه . [ ش َ غ َ / غ ِ ] (اِ) شاخه ٔ درخت . (ناظم الاطباء) (از برهان ). و رجوع به شغ شود. || قرن و شاخ جانوران . (ناظم الاطباء) (از برهان ). || پینه و ستبری که در دست و پا از کار کردن و راه رفتن بسیار بهم رسد. (ازناظم الاطباء) (از برهان ) (از
شقهلغتنامه دهخداشقه . [ ش َ / ش ُ ق َ / ق ِ ] (اِ) به گمان من به ضم شین و فتح قاف است و فارسی است و صورتی از شوخ است . (یادداشت مؤلف ). پینه ٔ دست و پای آدمی که از کار کردن و راه رفتن بهم رسیده و سخت شده باشد. (از ناظم الاط
شوغالغتنامه دهخداشوغا. [ ش َ / شُو ] (اِ مرکب ) حظیره ، یعنی جای گوسفندان . (صحاح الفرس ). حصارو محوطه ای را گویند که شبها گاوان و گوسفندان و چهارپایان دیگر در آنجا باشند. (برهان ). شبغا یعنی جای شب گوسپندان و شوگا نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی ). همان شبغا یعنی
شوغارلغتنامه دهخداشوغار. [ ش َ / شُو ] (اِ مرکب ) شوغاره . بمعنی شوغا که جای خوابیدن چارپایان باشد در شب . (از برهان ). شوغا. شوغاره . شوگا. خاربست و محوطه باشد که گوسفندان را در آن کنند. (از آنندراج ). آغل . و رجوع به شوغا شود : با
شوغارهلغتنامه دهخداشوغاره . [ ش َ / شُو رَ / رِ ] (اِ مرکب ) بمعنی شوغار است که جای خوابیدن گوسپندان باشد در شب . (برهان ). و رجوع به شوغا و شوغار و شوغاه شود.
شوغاهلغتنامه دهخداشوغاه . [ ش َ / شُو ] (اِ مرکب ) بمعنی شوغا است که جای خوابیدن چارپایان باشد در شب و اصل این لغت شبگاه بود و چون در کلام فارسی بای ابجد به واو و گاف فارسی به غین تبدیل می یابند شبگاه شوغاه شده . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). حظیره که اشتر را
وشوغلغتنامه دهخداوشوغ . [ وَ] (ع اِ) وشوع . دارویی که در دهان ریزند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به وَشوع شود.
آشوغلغتنامه دهخداآشوغ . (ص ) مجهول . غیرمعروف . ناشناس . نامعروف . (تحفةالاحباب اوبهی ). گمنام : چه کنم از جفای دهر که من هستم آشوغ در میان شما.طرطری .
منشوغلغتنامه دهخدامنشوغ . [ م َ ] (ع ص ) آزمند به چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) . رجوع به مدخل قبل شود. || کودک دواخورانیده . (ناظم الاطباء).
نشوغلغتنامه دهخدانشوغ . [ ن َ ] (ع اِ) داروی در دهان و بینی ریختنی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). وجور. سعوط. (معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). داروی در دهان ریختنی یا در بینی افکندنی . (ناظم الاطباء). انفیه . داروی دهان و بینی . (یادداشت مؤلف ) || (ص ) ولوع . (از معجم متن الل
اشوغلغتنامه دهخدااشوغ . [ اُ ] (ص ) شخص مجهول النسب و مفقودالبلد را گویند. (برهان ) (هفت قلزم ) (انجمن آرا). آشوغ . (آنندراج ). رجوع به آشوغ شود. در تداول امروز، مجهول الهویه . بیوطن .