شولیدهلغتنامه دهخداشولیده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف )اسم مفعول از شولیدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). درهم و پیچیده . پریشان شده و درهم گشته و حیران گردیده . (برهان ). (مرادف ) شوریده و ژولیده . (انجمن آرا) (آنندراج ). پریشان شده
شولیدهفرهنگ فارسی عمیدژولیده؛ شوریده؛ درهم و پریشان: ◻︎ همیگفت شولیدهدستاروموی / کف دست شکرانه مالان به روی (سعدی۱: ۱۱۶).
سولدهلغتنامه دهخداسولده . [ دِ ] (اِخ ) نام قصبه ای است کنار راه بابل به چالوس میان تمیشان و المده . دارای پست خانه و تلگرافخانه است . مرکز قصبه ٔ قشلاقی بخش نور شهرستان آمل ، کنار راه شوسه ٔ کناره . جمعیت آن در زمستان 2000 تن و در تابستان تقریباً نصف این عده
پشولیدهلغتنامه دهخداپشولیده . [ پ ِ دَ / دِ ] (ن مف ) بشولیده . پریشان .ژولیده . پراکنده . (برهان قاطع). متفرق : دل درویش سراسیمه به است طره ٔ دوست پشولیده خوش است . شرف شفروه (از فرهنگ جهانگیری ).و ن
تشوشلغتنامه دهخداتشوش . [ ت َ ش َوْ وُ ] (ع مص )شولیده شدن . (مجمل اللغة). شوریده شدن کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شکرانهفرهنگ فارسی عمید۱. شکر و سپاس.۲. حق شکر.۳. (اسم مصدر) شکرگزاری؛ سپاسگزاری؛ سپاسداری: ◻︎ همی گفت شولیدهدستار و موی / کف دست شکرانه مالان به روی (سعدی۱: ۱۱۶).
اصطبللغتنامه دهخدااصطبل . [ اِ طَ ] (معرب ، اِ) جای باش ستور. لغت شامی است . (منتهی الارب ). مأخوذ از یونانی ، جای باش ستور که بفارسی شنکله و شولیده نیز گویند. (ناظم الاطباء). اسطبل هم رواست و آن بمعنی جایگاه دواب یا جای نگهداری آنهاست . ج ، اصطبلات ، اصابل . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). م
پشولیدهلغتنامه دهخداپشولیده . [ پ ِ دَ / دِ ] (ن مف ) بشولیده . پریشان .ژولیده . پراکنده . (برهان قاطع). متفرق : دل درویش سراسیمه به است طره ٔ دوست پشولیده خوش است . شرف شفروه (از فرهنگ جهانگیری ).و ن
بشولیدهلغتنامه دهخدابشولیده . [ ب َ / ب ِ / ب ُ دَ / دِ ] (ن مف ) پشولیده . بشوریده . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ خطی ). برهمزده وبشوریده باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). شوریده و پریشان . (مؤید
بشولیدهفرهنگ فارسی معین(بِ دِ) (ص مف .) 1 - بر هم زده . 2 - آشفته ، پریشان . 3 - کارآزموده . 4 - دانا.