شنآسsand millواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی استوانهای و قائم، حاوی شن، با میلۀ چرخان و دیسک (disc) که آسمایه در آن میگردد متـ . آسیای شنی
شن و ماسهsand and gravelواژههای مصوب فرهنگستانمواد ساختمانیای با اندازۀ درشتتر از سیلت و ریزتر از قلوهسنگ
سونلغتنامه دهخداسون . (اِ) طرف . جانب . سوی . (برهان ) (آنندراج ) : به چشم اندرم دید از رون توست به جسم اندرم جنبش از سون توست . عنصری .و بر آن سون شهر تا به لب آب هیرمند. (تاریخ سیستان ).ز خون هفت دریا برآمد بهم زمین از د
شونةلغتنامه دهخداشونة. [ ش َ ن َ ] (ع ص ) زن احمق . (از اقرب الموارد). زن گول . (منتهی الارب ). || (اِ) جای غله نهادن (لغت مصری است ). || مرکب آماده ٔ جهاد در دریا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شونیلغتنامه دهخداشونی . (اِ) به پارچه های سه گوشه ای میگویند که طفل شیرخوار را در آنهامی پیچند و این کلمه را در مورد دشنام هم بکار می برند در خراسان . (یادداشت بخط محمدِ پروین ِ گنابادی ).