شوکتلغتنامه دهخداشوکت . [ ش َ / شُو ک َ ] (ازع ، اِ) شوکة. قوت . (غیاث اللغات ). شدت بأس . شدت هیبت . (یادداشت مؤلف ). هیبت . (غیاث اللغات ). قدرت و قوت . (ناظم الاطباء) : قباد شوکت دفع عرب نداشت با ایشان صلح کرد. (فارسنامه ٔ ابن الب
شوکتلغتنامه دهخداشوکت . [ ش َ ک َ ] (اِخ ) محمدابراهیم . گویند با کبر سن به ارتکاب جمیع مناهی مایل بود چنانکه در مرتبه ٔ دوم که به هند رفت و با پسری اراده ٔ صحبت داشت در دست او کشته شد. (آتشکده ٔ آذر ص 184).
شوکتفرهنگ فارسی عمید۱. قوه و قدرت.۲. جاه؛ مرتبه.۳. بزرگواری.۴. فر و شکوه.۵. (اسم) [قدیمی] سلاح و تیزی آن.۶. (اسم) [قدیمی] تیزی هرچیز.
شوکت شیرازیلغتنامه دهخداشوکت شیرازی . [ ش َ ک َ ت ِ ] (اِخ ) شمس الدین حسن . از مردم فارس بوده است که در زمان مؤلف مجمعالفصحاء به تهران آمده بود و از علوم ادبی و غیره اطلاع کافی و در شاعری مقامی عالی داشته است و مؤلف مجمعالفصحا پاره ای از اشعار او را آورده است . (مجمعالفصحا ج <span class="hl" dir=
شوکت قاجارلغتنامه دهخداشوکت قاجار. [ ش َ ک َ ت ِ ] (اِخ ) امیر محمدقاسم خان فرزند ارشداعتضادالدوله سلیمانخان بن محمدخان قاجار و مادرش ازاشراف زندیه دختر بسطام خان کارخانه بوده است و به دستور فتحعلیشاه خواهر حسینعلی میرزا را به عقد ازدواج او درآوردند. امیر محمدقاسم خان متصدی امور و نظم صفحات عراق عر
شوکت آبادلغتنامه دهخداشوکت آباد. [ ش َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شوکت بخاراییلغتنامه دهخداشوکت بخارایی . [ ش َ ک َ ت ِ ب ُ ] (اِخ ) مؤلف ریاض العارفین نویسد: او از وارستگان زمان خود بوده در بلاد ایران سیاحت می نمود. در اصفهان شیخ محمدعلی لاهیجی متخلص به حزین از عرفای متأخرین وی را ملاقات نموده گفته است در ایام شتا او را دیدم نمدپاره ای بر دوش و سر و پای برهنه در
قوی شوکتلغتنامه دهخداقوی شوکت . [ ق َ ش َ / شُو ک َ ] (ص مرکب ) با شکوه و جلال بسیار. (فرهنگ فارسی معین ).
دامت شوکتهلغتنامه دهخدادامت شوکته . [ َم ش َ ک َ ت ُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) بردوام و پیوسته باد شوکت او (آن مرد).- دامت شوکتها ؛ بردوام و پیوسته باد شوکت او (آن زن ).
شان و شوکتلغتنامه دهخداشان و شوکت . [ ن ُ ش َ ک َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مرتبه و توانایی و قدرت . شان و شوکت رجوع به شأن و شوکت شود.
شوکت شیرازیلغتنامه دهخداشوکت شیرازی . [ ش َ ک َ ت ِ ] (اِخ ) شمس الدین حسن . از مردم فارس بوده است که در زمان مؤلف مجمعالفصحاء به تهران آمده بود و از علوم ادبی و غیره اطلاع کافی و در شاعری مقامی عالی داشته است و مؤلف مجمعالفصحا پاره ای از اشعار او را آورده است . (مجمعالفصحا ج <span class="hl" dir=
هورفرفرهنگ نامها(تلفظ: hur far) (هور = خورشید + فر = شأن و شکوه و شوکت) ، آن که دارای شأن و شکوه و شوکت خورشید و آفتاب گونه است ؛ (به مجاز) دارای شأن و شکوه و شوکت فراوان .
شوکت شیرازیلغتنامه دهخداشوکت شیرازی . [ ش َ ک َ ت ِ ] (اِخ ) شمس الدین حسن . از مردم فارس بوده است که در زمان مؤلف مجمعالفصحاء به تهران آمده بود و از علوم ادبی و غیره اطلاع کافی و در شاعری مقامی عالی داشته است و مؤلف مجمعالفصحا پاره ای از اشعار او را آورده است . (مجمعالفصحا ج <span class="hl" dir=
شوکت قاجارلغتنامه دهخداشوکت قاجار. [ ش َ ک َ ت ِ ] (اِخ ) امیر محمدقاسم خان فرزند ارشداعتضادالدوله سلیمانخان بن محمدخان قاجار و مادرش ازاشراف زندیه دختر بسطام خان کارخانه بوده است و به دستور فتحعلیشاه خواهر حسینعلی میرزا را به عقد ازدواج او درآوردند. امیر محمدقاسم خان متصدی امور و نظم صفحات عراق عر
شوکت آبادلغتنامه دهخداشوکت آباد. [ ش َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شوکت بخاراییلغتنامه دهخداشوکت بخارایی . [ ش َ ک َ ت ِ ب ُ ] (اِخ ) مؤلف ریاض العارفین نویسد: او از وارستگان زمان خود بوده در بلاد ایران سیاحت می نمود. در اصفهان شیخ محمدعلی لاهیجی متخلص به حزین از عرفای متأخرین وی را ملاقات نموده گفته است در ایام شتا او را دیدم نمدپاره ای بر دوش و سر و پای برهنه در
شان و شوکتلغتنامه دهخداشان و شوکت . [ ن ُ ش َ ک َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مرتبه و توانایی و قدرت . شان و شوکت رجوع به شأن و شوکت شود.
قوی شوکتلغتنامه دهخداقوی شوکت . [ ق َ ش َ / شُو ک َ ] (ص مرکب ) با شکوه و جلال بسیار. (فرهنگ فارسی معین ).
ذیشوکتلغتنامه دهخداذیشوکت . [ ش َ ک َ ] (ع ص ) صاحب بأس و قوت . و در عناوین نویسند: خدمت ذیشوکت فلان ... || هو ذوشوکة؛ ای هو ذونکایة فی العدوّ. (اقرب الموارد).