شکللغتنامه دهخداشکل . [ ش ُ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ شکال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به شکال شود.
اشکاللغتنامه دهخدااشکال . [ اِ ] (از ع ، اِ) پای بند ستورکه فارسی زبانان از شکال عربی ساخته اند : خاطر آرد بس شکال اینجا ولیک بگسلد اشکال را استور نیک دست عشقش آتشی اشکال سوزهر خیالی را بروبد نور روز. مولوی .و رجوع به شِکال
شکیللغتنامه دهخداشکیل . [ ش ِ ] (از ع ، اِ) ممال و مخفف اشکال .مولوی در بیتی شکال را بمعنی اشکال به تخفیف آورده و ظاهراً در بیت زیر شکال را ممال کرده : آن تعمق در دلیل و در شکیل از بصیرت می کند او را گسیل .مولوی .
شگللغتنامه دهخداشگل . [ ش ِ گ ِ ] (اِ) چداری کوچک که دو دست اسب و استر را بدان محکم بندند. (برهان ). بخو. شکال . رجوع به شکال شود. || ریسمانی که بر پای گنجشگ بندند. (ناظم الاطباء) (برهان ).