شکاکلغتنامه دهخداشکاک . [ ش َ ] (ع اِ) ناحیه و کرانه ای از زمین . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
شکاکلغتنامه دهخداشکاک . [ ش َک ْ کا ] (اِخ ) طایفه ای از اکراد ایران ، از ایلات اطراف سلماس آذربایجان و مرکب از 1500 خانوار است . (یادداشت مؤلف ). ایل کرد. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 57). از ایلات اطراف سلماس . (جغرافیای سیاسی
شکاکلغتنامه دهخداشکاک . [ ش َک ْ کا ] (ع ص ) کثیرالشک و کسی که بسیار شک کند و تردید داشته باشد. (ناظم الاطباء). بسیار شک کننده . دیرباور. بسیارشک . ج ، شَکّاکین . (یادداشت مؤلف ). کسی که منکر حصول علم باشد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شکاکان شود.
شکاکلغتنامه دهخداشکاک . [ ش ُک ْ کا ] (ع ص ، اِ) ج ِ شاک ّ. (منتهی الارب ): قوم شکاک فی الحدید؛ گروه سلاح آهن پوشیده . (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). مردان با سلاح تمام . (از آنندراج ).
شکاکلغتنامه دهخداشکاک . [ش ِ ] (ع اِ) خانه ها که بر یک رسته باشد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شقائقلغتنامه دهخداشقائق . [ ش َ ءِ ] (ع اِ) شقایق . ج ِ شَقیقة. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ِ شقیقة، به معنی میان دوکوه . (آنندراج ). و رجوع به شقیقة شود. || نوعی از لاله ، و این مفرد و جمع یکسان آید. (آنندراج ) (از بحر الجواهر) (از صراح اللغة) (غیاث ) (ناظم الاطباء). مت
شقاقلغتنامه دهخداشقاق . [ ش ِ ] (ع مص ) مشاقّه و خلاف و دشمنی کردن و ضرر رسانیدن . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مخالفت کردن با. دشمنی کردن با. (فرهنگ فارسی معین ). مُشاقَّه . (منتهی الارب ). مخالفت و دشمنی کردن . (غیاث ). خلاف . (دهار) (مهذب الاسماء). و رجوع به مشاقه شود. |
شقاقلغتنامه دهخداشقاق . [ ش َق ْ قا ] (اِخ ) ابوجعفر محمدبن اسحاق بن مهران شقاق بغدادی . از اسحاق بن یوسف افطس روایت کرد و عبداﷲبن اسحاق بن خراسانی از او روایت دارد. (از لباب الانساب ).
شقاقلغتنامه دهخداشقاق . [ ش َق ْ قا ] (ع ص ) چوب بُر و هیزم شکن . (مهذب الاسماء). این لفظ بر هیزم شکن اطلاق شود. (از انساب سمعانی ). || مردی که گفتار بی کردار دارد و خود را بیش از آنچه هست مینماید و به همنشینی با پادشاه و چیزهایی از این قبیل افتخار میکند و مینازد. (از اقرب الموارد).
شقاقلغتنامه دهخداشقاق . [ ش ِ ] (ع اِ) ترک و کفتگی که در رسغ دست و پای ستور پدید آید. (از بحر الجواهر) (ناظم الاطباء). شکاف دست وپای : شقاق خردگاه . شقاق بحولیک . (یادداشت مؤلف ). شکاف پای اسب . (مهذب الاسماء) (دهار). || نوعی از بیماری بواسیر که در مقعد پدید آید : و ی
شکاکینلغتنامه دهخداشکاکین . [ش َک ْ کا ] (اِخ ) مرتابین . لاادریة. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شکاکان شود.
شکاکانلغتنامه دهخداشکاکان . [ ش َک ْ کا ] (اِخ ) جماعتی از حکما هستند معتقد به اینکه انسان برای کسب علم و یقین به معلومات خود میزان و مأخذ صحیحی ندارد. حس خطا میکند و عقل از اصلاح خطای او عاجز است ، چه اشخاص به حسب اختلاف بنیه و مزاج و ذوق و فهم و زمان و مکان و اوضاع و احوال و تربیت و انس و عا
شکاکیتلغتنامه دهخداشکاکیت . [ ش َک ْ کا کی ی َ ] (از ع ، مص جعلی ) شکاک بودن . شک کردن . منکر حصول علم قطعی بودن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به شکاک و شکاکین شود.
شکاکینلغتنامه دهخداشکاکین . [ ش َک ْ کا ] (ع ص ، اِ) ج ِ شکاک در حالت نصبی و جری . شکاکان . شک کنندگان . (فرهنگ فارسی معین ).
شکاکینلغتنامه دهخداشکاکین . [ش َک ْ کا ] (اِخ ) مرتابین . لاادریة. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شکاکان شود.
شکاکانلغتنامه دهخداشکاکان . [ ش َک ْ کا ] (اِخ ) جماعتی از حکما هستند معتقد به اینکه انسان برای کسب علم و یقین به معلومات خود میزان و مأخذ صحیحی ندارد. حس خطا میکند و عقل از اصلاح خطای او عاجز است ، چه اشخاص به حسب اختلاف بنیه و مزاج و ذوق و فهم و زمان و مکان و اوضاع و احوال و تربیت و انس و عا
شکاکیتلغتنامه دهخداشکاکیت . [ ش َک ْ کا کی ی َ ] (از ع ، مص جعلی ) شکاک بودن . شک کردن . منکر حصول علم قطعی بودن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به شکاک و شکاکین شود.
شکاکینلغتنامه دهخداشکاکین . [ ش َک ْ کا ] (ع ص ، اِ) ج ِ شکاک در حالت نصبی و جری . شکاکان . شک کنندگان . (فرهنگ فارسی معین ).