شکاکینلغتنامه دهخداشکاکین . [ش َک ْ کا ] (اِخ ) مرتابین . لاادریة. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شکاکان شود.
شکاکینلغتنامه دهخداشکاکین . [ ش َک ْ کا ] (ع ص ، اِ) ج ِ شکاک در حالت نصبی و جری . شکاکان . شک کنندگان . (فرهنگ فارسی معین ).
شکاکینفرهنگ فارسی عمید۱. = شکاک۲. کسانی که در عقاید مذهبی شک میآورند.۳. (فلسفه) جمعی از حکما که معتقد بودند علم به چیزی که ورای تجربه قرار داشته باشد محال است و در هیچ امری نباید رٲی و حکم قطعی داد و همۀ امور را باید با شک و شبهه تلقی کرد.
سکاکینلغتنامه دهخداسکاکین . [ س َ ] (ع اِ) ج ِ سِکّین . به معنی کارد. (دهار) (آنندراج ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ).
شکاکانلغتنامه دهخداشکاکان . [ ش َک ْ کا ] (اِخ ) جماعتی از حکما هستند معتقد به اینکه انسان برای کسب علم و یقین به معلومات خود میزان و مأخذ صحیحی ندارد. حس خطا میکند و عقل از اصلاح خطای او عاجز است ، چه اشخاص به حسب اختلاف بنیه و مزاج و ذوق و فهم و زمان و مکان و اوضاع و احوال و تربیت و انس و عا
شقایقیانPapaveraceaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از آلالهسانان شیرابهدار اغلب علفی و گاهی درختچهای یا درختی کوتاه با حدود 23 سرده و 200 گونه و پراکنش جهانی و برگهای ساده و لَپدار یا بریدۀ شانهای (pinnatifid) با دُمبرگ و بدون غلاف که آرایششان متناوب یا چرخهای است
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن یونس طبیب یهودی . از شکاکین است . (ضحی الاسلام جزء 3 ص 348).
پیرنلغتنامه دهخداپیرن . [ رُ ] (اِخ ) حکیم یونانی که پیشوای شکاکین بشمار آید (قرن چهارم قَ . م . ). رجوع به پیرهُن و رجوع به روانشناسی تربیتی سیاسی ص 467 شود.
شکاکیتلغتنامه دهخداشکاکیت . [ ش َک ْ کا کی ی َ ] (از ع ، مص جعلی ) شکاک بودن . شک کردن . منکر حصول علم قطعی بودن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به شکاک و شکاکین شود.
شکاکلغتنامه دهخداشکاک . [ ش َک ْ کا ] (ع ص ) کثیرالشک و کسی که بسیار شک کند و تردید داشته باشد. (ناظم الاطباء). بسیار شک کننده . دیرباور. بسیارشک . ج ، شَکّاکین . (یادداشت مؤلف ). کسی که منکر حصول علم باشد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شکاکان شود.