شکرخیزلغتنامه دهخداشکرخیز. [ ش َ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) جایی که شکر خیزد و در آنجا شکر عمل آورند. (ناظم الاطباء). شکرستان . شکرزار. (یادداشت مؤلف ). قریب به معنی شکرزار است . (آنندراج ) : من و مصری که شکرخیز بود خاک آنجاکوزه ٔ شهد شود حنظل افلاک آنجا. <p
خوزستانلغتنامه دهخداخوزستان . [ زِ ] (اِ) هر ولایتی که شکرخیز باشد، چه خوز بمعنی شکر هم آمده است . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). || نی شکرزار. (برهان قاطع) : وگر نه بنده نوازی از آن طرف بودی من این شکر نفرستادمی بخوزستان . نظامی .|| کا
شکرزارلغتنامه دهخداشکرزار. [ ش َ ک َ ] (اِ مرکب ) شکرستان . آنجا که شکر باشد. (یادداشت مؤلف ). قریب به معنی شکرخیز. (آنندراج ). جایی که شکر بسیار و فراوان باشد. (ناظم الاطباء) : دل مقید به شکرزار هوس نیست مرارشته ٔ حرص به پا همچو مگس نیست مرا.<p class="autho
عسکرلغتنامه دهخداعسکر. [ ع َ ک َ ] (اِخ ) شهری است به خوزستان . (منتهی الارب ) : ششتر چو رخ تو ندید دیباعسکر چو لب تو ندید شکّربا دو رخ و با دو لب تو ما راایوان همه چون ششتر است و عسکر. قطران .بگفتار خیر و بدیدار حق زبا
شکرستانلغتنامه دهخداشکرستان . [ ش َ ک َ /ش َک ْ ک َ رِ ] (اِ مرکب ) شکرخیز. (از آنندراج ). جایی که نیشکر زراعت میکنند. (ناظم الاطباء) : گر درون سوخته ای با تو برآرد نفسی چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی . سعدی
خوزستانلغتنامه دهخداخوزستان . [ زِ ] (اِخ ) قسمتی از منطقه ٔ استان ششم فعلی که محدود است از شمال به شهرهای خرم آباد و بروجرد و گلپایگان و از خاور به شهرستان فریدن و شهرکرد و بهبهان و از جنوب به خلیج فارس و از باختر بکشور عراق . خوزستان فعلاً از شهرستانهای آبادان و اهواز و خرمشهر و دزفول و دشت می
لشکرخیزلغتنامه دهخدالشکرخیز. [ ل َ ک َ ] (نف مرکب ) که بسیار مرد سپاهی از آنجای برون آید یا توان خواست .