شکرپارهلغتنامه دهخداشکرپاره . [ش َ ک َ پا رَ / رِ ] (اِ مرکب ) قطعه ای از شکر. (فرهنگ فارسی معین ). || نوعی از حلوا. (ناظم الاطباء). قطاع . قسمی شیرینی . (یادداشت مؤلف ). طرز تهیه ٔ آن چنین است که مقداری روغن را داغ کنند و بقدری آرد در آن ریزند که مثل ترحلوا شو
شکرپارهفرهنگ فارسی معین( ~ . رِ) [ سنس - فا. ] (اِمر.) 1 - قطعه ای از شکر. 2 - آن چه مانند شکر شیرین باشد. 3 - زردآلوی شیرین . 4 - قسمی شیرینی ، طرز تهیة آن چنین است که مثلاً پنج سیر روغن را داغ کرده و به قدری آرد بریزند که مثل تر حلوا شود، آن وقت آن را کنار گذارند تا سرد گردد، سپس در میان سینی ریزند و خوب بمالند تا سفی
شکرپورهلغتنامه دهخداشکرپوره . [ ش َ ک َ پو رَ / رِ ] (اِ مرکب ) سنبوسه که درون آن از قند و مغز بادام نیم کوفته بود. (غیاث ). و رجوع به شکربوره شود.
شیرینفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی شیرین، نوشین، شکرین، مربایی، قندعسل شکرپاره، شکربار، شکرریز قندی، شکری قندپهلو چسبناک، نیمهمایع
شکربرگلغتنامه دهخداشکربرگ . [ ش َ ک َ ب َ ] (اِ مرکب ) حلوایی که از شکر و بادام سازند. (ناظم الاطباء). نوعی ازشکرپاره . (برهان ). شکربوره . شکربره . شکربوزه . شکربورک . شکرپاره . نوعی از شکرپاره و آن حلواییست که با میوه ها پزند و آنرا سنبوسه ٔ قندی نیز گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). و رجو
قمرالدینلغتنامه دهخداقمرالدین . [ ق َ م َ رُدْ دی ] (ع اِ مرکب ) شکرپاره در اصطلاح اهل اصفهان . (ابن بطوطة): و بها [ به اصفهان ] الفواکه الکثیرة و منها المشمش الذی لا نظیر له یسمونه بقمرالدین . (ابن بطوطة).
دندان درازلغتنامه دهخدادندان دراز. [ دَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) دندان بزرگ .بزرگ دندان . || حریص . (غیاث ) (آنندراج ).- دندان دراز گردانیدن ؛ کنایه از حریص گردانیدن و در طمع انداختن . (آنندراج ) : شکرپاره با نوک