شکم رانلغتنامه دهخداشکم ران . [ ش ِ ک َ] (نف مرکب ) مسهل . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). داروی مسهل . (ناظم الاطباء). دوای مسهل . (آنندراج ).
شکم تله،شکم تره،شکم درهگویش تهرانیبخور و نمیر،کارگری که در برابر خوراک کار میکند،کارمزد خوراکی،غذای اندک،کارگر بی مزد
سیکملغتنامه دهخداسیکم . [ س َ ک َ ] (ع ص ) کوتاه گام رونده با نرمی و سستی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شکملغتنامه دهخداشکم . [ ش ُ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ شَکیمَه . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شکیمة شود.
شقملغتنامه دهخداشقم . [ ش َ ق َ ] (ع اِ) نوعی از خرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برشوم که نوعی خرماست و در بصره به دست آید. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شکیملغتنامه دهخداشکیم . [ ش ِک ْ کی ] (اِخ ) شهری است نزدیک نابلس (فلسطین ). در جوار آن قبر یوسف بن یعقوب قرار دارد. (فرهنگ فارسی معین ).
شکم راندنلغتنامه دهخداشکم راندن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اسهال . اطلاق کردن معده را. به عمل داشتن شکم را، چنانکه مسهلی . اسهال آوردن . مسهل بودن . (یادداشت مؤلف ).
مشحلغتنامه دهخدامشح . [م َ ] (ع مص ) به هم سودن و درخوردن «شکم ران » یا سوختن ران از درشتی جامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به هم سودن «شکم ران » و سوختن زیر زانو از درشتی جامه . (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد).
مسهللغتنامه دهخدامسهل . [ م ُ هَِ ] (ع ص ،اِ) شکم نرم کننده . (ناظم الاطباء). داروی شکم راننده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شکم راننده . هر چیز که شکم را براند و اسهال آورد. (ناظم الاطباء). دوائی که شکم را جاری کند. (آنندراج ) (غیاث ). دارو که شکم براند. (مهذب الاسماء). آن دارو که ش
ربلةلغتنامه دهخداربلة. [ رَ ب َ ل َ ] (ع اِ) رَبْلة. هر گوشت پاره ٔ ستبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)). || گوشت شکم ران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). گوشت اندرون ران مردم . (مهذب الاسماء). || گرداگرد پستان . || گرداگرد کس . (منتهی الارب ) (آنندر
ماسطلغتنامه دهخداماسط. [ س ِ ] (ع ص ، اِ) هر چیز شور که شکم راند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آب و گیاه شور شکم ران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آب شور و گیاه شور که شکم راند. (ناظم الاطباء). آب شور که شکم راند. (از اقرب الموارد). || گیاهی است تابستانی که شکم شتر راند. (منتهی
مشظلغتنامه دهخدامشظ. [ م َ ش َ ] (ع مص ) خار یا چوب درخستن در دست از سودن دست بر آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). خار و چوب به دست درشدن از برمجیدن آن . (تاج المصادر بیهقی ). سودن خار یا چوب و خلیدن از آن چیزی در دست و خلیده شدن خار در دست کسی . (از ناظم الاطباء). || به هم د
شکملغتنامه دهخداشکم . [ ش ُ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ شَکیمَه . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شکیمة شود.
شکملغتنامه دهخداشکم . [ ش َ ] (ع مص ) گزیدن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).شکیم . (منتهی الارب ). || رشوه دادن به والی و بستن دهان او را. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رشوت دادن والی را. (تاج المصادر بیهقی ). || پاداش دادن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی ) (تاج ا
شکملغتنامه دهخداشکم . [ ش َ ک َ ] (ع مص ) گرسنه گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شکملغتنامه دهخداشکم . [ ش َ ک ِ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) گرسنه . (ناظم الاطباء).
خردشکملغتنامه دهخداخردشکم . [ خ ُ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) آنکه شکم او کوچک و لاغر است : هَوَش ؛ خردشکم گشتن از لاغری . (منتهی الارب ).
شکملغتنامه دهخداشکم . [ ش ُ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ شَکیمَه . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شکیمة شود.
شکملغتنامه دهخداشکم . [ ش َ ] (ع مص ) گزیدن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).شکیم . (منتهی الارب ). || رشوه دادن به والی و بستن دهان او را. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رشوت دادن والی را. (تاج المصادر بیهقی ). || پاداش دادن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی ) (تاج ا
شکملغتنامه دهخداشکم . [ ش َ ک َ ] (ع مص ) گرسنه گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شکملغتنامه دهخداشکم . [ ش َ ک ِ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) گرسنه . (ناظم الاطباء).