شکوالغتنامه دهخداشکوا. [ش َ ] (ع اِمص ) شکوی . ناله . شکوه . گله . (ناظم الاطباء). شکوی . گله . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شکوی شود.
سکوالغتنامه دهخداسکوا. [ س ِک ْ ] (اِ مرکب ) سکبا و آن آشی باشد از گوشت و بلغور وسرکه پزند. (برهان ) (آنندراج ). سکبا = سک (سرکه ) + وا (=با =ابا) آش سرکه . سکبا. (فرهنگ فارسی معین ).
شکواتلغتنامه دهخداشکوات . [ ش َ ک َ ] (ع اِ) ج ِ شکوة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به شکوة شود.
شکوانامهلغتنامه دهخداشکوانامه . [ ش َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) شکایت نامه . شکوائیه . برگ درخواست . ورقه ٔ عرضحال . || نامه ٔ تعزیت و تسلیت . (ناظم الاطباء).
شکایتفرهنگ مترادف و متضاد۱. بثالشکوی، تشکی، تظلم، دادخواست، دادخواهی، شکوائیه، شکوا ۲. تعرض، چغلی، شکوه، گلایه، گله، گلهمندی
شکلغتنامه دهخداشک . [ ش َک ک ] (ع مص ) به گمان افتادن . (ترجمان القرآن ص 62) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). گمان کردن در کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). گمان کردن در کاری و تردید نمودن در آن . (ناظم الاطباء). || ن
جرزانلغتنامه دهخداجرزان . [ ج ُ ] (اِخ ) ناحیه ای است به ارمنیه ٔ کبری . (منتهی الارب ). اسم جامعی است برای ناحیه ای در ارمنیه که حکومت نشین آن تفلیس است . ابن کلبی از شرقی حکایت کند که جرزان و اران دو ناحیه است بنزدیک ارمینیه و آن ناحیه مملکت طائفه جرزیه است . و بگمان من (یاقوت ) اصل کلمه گرج
شکواتلغتنامه دهخداشکوات . [ ش َ ک َ ] (ع اِ) ج ِ شکوة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به شکوة شود.
شکوانامهلغتنامه دهخداشکوانامه . [ ش َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) شکایت نامه . شکوائیه . برگ درخواست . ورقه ٔ عرضحال . || نامه ٔ تعزیت و تسلیت . (ناظم الاطباء).
خشکوالغتنامه دهخداخشکوا. [ خ ُش ْک ْ ] (اِ) خشکفا. خشکبا. نان خمیر برنیامده و فطیرباشد. (برهان قاطع). رجوع به خشکبار و خشکفا شود.