شککلغتنامه دهخداشکک . [ ش ُ ک َ ] (ع اِ) ج ِ شکیکة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به شکیکة شود. || ج ِ شَکوک . (ناظم الاطباء). رجوع به شکوک شود.
شککلغتنامه دهخداشکک . [ ش َ ک َ ] (اِ) طنبوره . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ). طنبوره را گفته اند و آن سازی است معروف . (برهان ). || آواز پای هنگام راه رفتن . (ناظم الاطباء) (از برهان ). شرفاک . شلپوی . شکشک . رجوع به مترادفات کلمه شود. || نام خاری گرد. (ناظم الاطباء). دوژه یعنی خاری ک
سیککلغتنامه دهخداسیکک . [ ک َ ] (اِ) سیسک است که کرم گندم و جو ضایعکن و شنگ باشد. || زردی غله زار. (برهان )(آنندراج ). رجوع به سیسک ، سوکل ، سوگل و سوکک شود.
شققلغتنامه دهخداشقق . [ ش ُ ق َ ] (ع اِ) ج ِ شُقَّة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به شُقّة شود.
شققلغتنامه دهخداشقق . [ ش َ ق َ ] (مص ) دست بر هم زدن با اصول چنانکه صدا از آن بلند شود. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (برهان ).
شککاللغتنامه دهخداشککال . [ ش َ ک َ ] (هندی ، اِ) به معنی وقت شکر است که معروفترین تاریخهای هندوان است و آن تاریخ مرگ پادشاه غاصبی به همین نام بوده است . (از التفهیم ص 239).
شککاللغتنامه دهخداشککال . [ ش ِ ک َ ] (اِخ ) بزرگترین و معظم ترین پادشاهان هندوستان بوده . (آنندراج ) (برهان ) (از ناظم الاطباء). مردی بوده است که به غلبه کار گرفت و بر زمینهای ایشان [ هندوان ] مستولی شد و ایشان را همی بیازرد. چون او را بکشتند تاریخ از سال آسودن از وی کردند. (التفهیم ص <span c
شکشکلغتنامه دهخداشکشک . [ ش َ ش َ ] (اِ صوت ) آواز پای که هنگام راه رفتن برآید. (ناظم الاطباء) (از برهان ). به معنی شکاشک است . (فرهنگ جهانگیری ). آواز پای . (انجمن آرا) (آنندراج ). شرفاک . شلپوی . شکک . رجوع به مترادفات کلمه شود.
شکیکةلغتنامه دهخداشکیکة. [ ش َ ک َ ] (ع اِ) گروهی از مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گروه . (مهذب الاسماء). || راه . ج ، شکائک ، شکک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گلو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || خَنور که فواکه در آن نهند. (از منتهی الارب ).
چمچمهلغتنامه دهخداچمچمه . [ چ ُ چ ُ م َ / م ِ ] (اِ صوت ) صدا و آواز پای را گویند وقت راه رفتن .(برهان ). آواز پای را گویند که هنگام راه رفتن برآید وشلپوی و شکاشک و شکک نیز گویند. (جهانگیری ). آوازپای را گویند که وقت راه رفتن برآید و آن را شلپوی نیز گویند. (ان
شککاللغتنامه دهخداشککال . [ ش َ ک َ ] (هندی ، اِ) به معنی وقت شکر است که معروفترین تاریخهای هندوان است و آن تاریخ مرگ پادشاه غاصبی به همین نام بوده است . (از التفهیم ص 239).
شککاللغتنامه دهخداشککال . [ ش ِ ک َ ] (اِخ ) بزرگترین و معظم ترین پادشاهان هندوستان بوده . (آنندراج ) (برهان ) (از ناظم الاطباء). مردی بوده است که به غلبه کار گرفت و بر زمینهای ایشان [ هندوان ] مستولی شد و ایشان را همی بیازرد. چون او را بکشتند تاریخ از سال آسودن از وی کردند. (التفهیم ص <span c
دنبه کشککلغتنامه دهخدادنبه کشکک . [ دُم ْ ب َ / ب ِ ک َ ک َ ] (اِ مرکب ) دنبه که در آش پزند، و کاف سوم برای نسبت است . (آنندراج ) (غیاث ) : دنبه کشکک را برآن صورت که من میخواهمش چون به چنگ افتد اگر دندان نباشد گو مباش .<p class=
شیشککلغتنامه دهخداشیشکک . [ شی ش َ ک َ ] (اِ مصغر) شیشک . || (تیهوی ) خرد و زیبا : آن شیشککان شاد از این سنگ بدان سنگ پوینده و ماننده مر آن پیک دمان را.سنایی (از آنندراج ).
متشککلغتنامه دهخدامتشکک . [ م ُ ت َ ش َک ْ ک ِ ] (ع ص ) گمان کننده . (آنندراج ). شک دارنده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشکک شود.