شکیللغتنامه دهخداشکیل . [ ش َ ] (از ع ، ص ) خوشگل . خوش صورت . خوش اندام . زیبا. خوب روی . (ناظم الاطباء). در تداول بمعنی خوشگل و جمیل بکار برند، ولی در لغت نیافتم و گویا در عربی بدین معنی نیامده است . وجیه . وجیهه . قشنگ . زیبا. (یادداشت مؤلف ).
شکیللغتنامه دهخداشکیل . [ ش َ ] (ع اِ) کف خون آمیخته ای که بر دهانه ٔ لگام پیدا شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
شکیللغتنامه دهخداشکیل . [ ش ِ ] (اِ) مکر. فریب . حیله . (برهان ). مکر. فریب . (غیاث ). || پابند اسب که از موی بز بافته باشند. (ناظم الاطباء). شکال اسب . (فرهنگ جهانگیری ). رسن اسب . (غیاث ). در جهانگیری و برهان بمعنی پای بند اسب آورده و هر دو عربی است و پای بند اسب ، چدار است . (انجمن آرا) (آ
شکیللغتنامه دهخداشکیل . [ ش ِ ] (از ع ، اِ) ممال و مخفف اشکال .مولوی در بیتی شکال را بمعنی اشکال به تخفیف آورده و ظاهراً در بیت زیر شکال را ممال کرده : آن تعمق در دلیل و در شکیل از بصیرت می کند او را گسیل .مولوی .
فرایند شکلگیری طبیعی،روند شکلگیری طبیعیnatural formation processواژههای مصوب فرهنگستانآن دسته از رویدادهای طبیعی دخیل در روند شکلگیری محوطههای باستانشناختی، مانند سیل و یخبندان
فرایند شکلگیری فرهنگی،روند شکلگیری فرهنگیcultural formation processواژههای مصوب فرهنگستانآن دسته از فعالیتهای عمدی و سهوی انسان مانند بنا کردن سازهها یا شخم زدن زمین که در روند شکلگیری محوطههای باستانشناختی دخالت دارد
فرایندهای شکلگیری محوطه،روند شکلگیری محوطهsite formation processes, formation processesواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از فرایندهای طبیعی و فرهنگی که بهصورت منفرد یا توأمان به شکلگیری و دگرگونی هر محوطة باستانی و مواد فرهنگی و طبیعی آن منجر میشود
صیقللغتنامه دهخداصیقل . [ ص َ ق َ ] (اِخ ) ابن الحکم الغفاری ، مکنی به ابووحشیه . رجوع به ابووحشیه الصیقل شود.
شکیلافرهنگ نامها(تلفظ: šakilā) (عربی ـ فارسی) (شکیل = خوشگل ، زیبا + ا (پسوند نسبت)) ، منسوب به شکیل ، خوشگل و زیبا.
شکیلافرهنگ نامها(تلفظ: šakilā) (عربی ـ فارسی) (شکیل = خوشگل ، زیبا + ا (پسوند نسبت)) ، منسوب به شکیل ، خوشگل و زیبا.
پاشکیللغتنامه دهخداپاشکیل . (اِ مرکب ) شغزبیّه . شغرَبیّه . و آن نوعی از بند کشتی گیران باشد و آن پای خود را بر پای حریف پیچیده بر زمین افکندن است .- پاشکیل کردن ؛ پای در پای پیچیدن حریف را در کشتی و او را بینداختن . (زمخشری ).
اشکیللغتنامه دهخدااشکیل . [ اِ ] (اِ) مکر و حیله و فریب . (انجمن آرا) (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به اشکل شود. || اسبی بود که دست راست و پای چپ او سفید باشد. (برهان ) (هفت قلزم ) (غیاث ). || دوائی است که آب برگ آن سفیدی چشم را زایل کند و بعربی آنرا عوسج گویند. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). و
تشکیللغتنامه دهخداتشکیل . [ ت َ ] (ع مص ) صورت کردن آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صورت دادن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تصویر چیزی . (از اقرب الموارد). شکل کشیدن . (غیاث اللغات ). || ساختگی و صورت بستگی و انتظام و ترتیب . (ناظم الاطباء). || موی پیش سر را درحضله بافتن زن ، چپ و راست .