شگاللغتنامه دهخداشگال . [ ش ِ ] (اِ) شکاف و سوراخهای عمیق که به سبب سیل و توجبه در زمین بهم رسد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) : چگونه یازد بدخواه بر تو دست جدل چگونه دارد بدگوی باتو پای جدال که شیر رایت قهرت چو چشم بگشایدفر
شگاللغتنامه دهخداشگال . [ ش ُ ] (اِ) زغال . انگِشت . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) : گردد از فرّ شما گوهر الماس جمدگردد از سهم شما دانه ٔ یاقوت شگال . ازرقی هروی (از جهانگیری ).|| نشخوار یعنی آنچه از
شگاللغتنامه دهخداشگال . [ ش َ ] (اِ) شغال . (آنندراج ) (از برهان ) (غیاث ) (از فرهنگ جهانگیری ). جنسی از روباه و به سگ ماند و سرخ گون باشد و موی او نیز با موی روباه بیامیزند. (لغت فرس اسدی ). شغا : امیران کامران دلیران کامجوی هزبران تیزچنگ سواران کامکاریکی
شگالفرهنگ فارسی عمید= زغال: ◻︎ گردد از فرّ شما گوهر الماس جمد / گردد از سهم شما دانهٴ یاقوت شگال (ازرقی: لغتنامه: شُگال).
بادبانک سکانشsteering sail, studding sailواژههای مصوب فرهنگستانبادبانی کوچک در جلوی شناورهای بادبانی که بیش از آنکه برای پیشرانش به کار رود، از آن برای هدایت شناور استفاده میکنند
کاسهنمد میللنگcrankshaft seal,crankshaft oil sealواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای نفوذناپذیر برای جلوگیری از نشت روغن از اطراف میللنگ
نقشة بادبانبندیrigging plan, sail plan, sail draughtواژههای مصوب فرهنگستاننقشهای که مساحت و چگونگی چینش همة بادبانها و نیز نحوة به هم بستن آنها را نشان میدهد
شگالیولغتنامه دهخداشگالیو. [ ش ُ ل ْ ] (اِ) هر چیز را گویند که بر روی اخگر آتش پزند از نان و گوشت و غیر آن . (آنندراج ) (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ).
شگالهلغتنامه دهخداشگاله . [ ش َ ل َ / ل ِ ](اِ) همه . تمام . جملگی . (ناظم الاطباء). تمام . همه . (آنندراج ) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) : گر بوزد خوش نسیم شانک بادام سیم نثارت کند درست و شگاله .ناصرخسرو
ابن آویلغتنامه دهخداابن آوی . [ اِ ن ُ وا ] (ع اِ مرکب ) شغال . شگال . کلب برّی . شار. ابووائل . دَاءَلان . تور. ذئب الارمن . توره . (مهذب الاسماء). گال . اهمر. چغال . چغّال : پس آن سال بزمین عجم شگال پدید آمد، آن کجاابن آوی خوانند و اندر زمین عجم هرگز آن نبوده بود، بزمین
جکاکلغتنامه دهخداجکاک . [ ] (اِ) انگور زبون و ضایع. (برهان ) (آنندراج ). قسمی انگور از جنس نامرغوب . (یادداشت مؤلف ) : مکن تو فرق ز پیر و جوان که نکند فرق شگال گرسنه انگور طائفی ز جکاک .سوزنی .
بزرگ منشلغتنامه دهخدابزرگ منش . [ ب ُ زُ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) بلندهمت . بلندطبع. متکبر. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). مختال . منیع. ابلخ .بَلخ . بطر. و در تداول ، آنکه آثار بزرگی نفس از او هویداست : دوم صورت [ از صور جنوبی فلکی ] صورت جبار، ای بزرگ منش . (التفهیم ). میان ا
طائفیلغتنامه دهخداطائفی . [ ءِ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به طائف . || و ظاهراً نام طعامی یا حلوائی بوده است : و ان زر از تو باز خواهد آنکه تا اکنون ازوچو غری خوردی همی و طائفی و لیولنگ . غمناک (از فرهنگ اسدی ). || قسمی انگور که آن را خا
اتباعلغتنامه دهخدااتباع . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ تابع. تبع. پس روان . پس روندگان . تابعین . پیروان : صندوق های شکاری برگشادند تا نان بخوردند و اتباع و غلامان وحاشیه همه بخوردند. (تاریخ بیهقی ). بخدمت پادشاه نبوده است و عادت و اخلاق ایشان پیش چشم نمی دارد که سروکار نبوده
شگالیولغتنامه دهخداشگالیو. [ ش ُ ل ْ ] (اِ) هر چیز را گویند که بر روی اخگر آتش پزند از نان و گوشت و غیر آن . (آنندراج ) (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ).
شگالهلغتنامه دهخداشگاله . [ ش َ ل َ / ل ِ ](اِ) همه . تمام . جملگی . (ناظم الاطباء). تمام . همه . (آنندراج ) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) : گر بوزد خوش نسیم شانک بادام سیم نثارت کند درست و شگاله .ناصرخسرو