شگرد

šegerd

معنی

روش؛ طریقه؛ فن و طرز عمل.

مترادف

تدبیر، حقه، فن، فند، لم

برابر پارسی

فند

جست‌وجوی دقیق

شگرد

لغت‌نامه دهخدا

شگرد. [ ش ِ گ َ / گ ِ ] (اِ) در خراسان به معنی دفعه و نوبت است . (از یادداشت مؤلف ). || به معنی طرح کار هم هست : شگرد کارش را کشید. (یادداشت مؤلف ). روش کار و فنی است که بیش از هر فن دیگر زیرچاق انسان باشد، چنانکه گویند: فلان پهلوان در کشتی

شگرد

فرهنگ فارسی عمید

روش؛ طریقه؛ فن و طرز عمل.

شگرد

دیکشنری فارسی به انگلیسی

device, gamesmanship, maneuver, manoeuvre, method, science, technique, technology, way

شگرد

فرهنگ فارسی معین

(ش گِ) (اِ.) روش ، راه ، طریقه ، طرز.

شگرد

فرهنگ مترادف و متضاد

تدبیر، حقه، فن، فند، لم

جست‌وجوی هم‌آوا

سرد سرد

گویش تهرانی

خیلی سرد

شرط و شروط

فرهنگ گنجواژه

شرط گذاشتن.

سیرت

لغت‌نامه دهخدا

سیرت . [ رَ ] (ع اِ) طریقه . (غیاث ). رفتار. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60). عادت و طریقه . (آنندراج ). روش .رفتار : عهدها بست که تا باشد بیدار بودعهدها بست و جهان گشت بدان سیرت و سان . <p class

شریث

لغت‌نامه دهخدا

شریث . [ ش َ ] (اِ) فراسیون است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به فراسیون شود.

شرد

لغت‌نامه دهخدا

شرد. [ ش ُ رُ ] (ع ص ، اِ) رمندگان . ج ِ شَرود. کصبور، بمعنی رمنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).

جست‌وجوی مشابه

شگردگر

دیکشنری فارسی به عربی

تقني

شگردگر

دیکشنری فارسی به انگلیسی

maneuverer

شگردین

دیکشنری فارسی به انگلیسی

scientific

شگردلغزی

tricklining

واژه‌های مصوب فرهنگستان

رایج‌ترین نوع بندلغزی که معمولاً نزدیک به سطح زمین و با انجام شگردهایی چون به عقب رفتن و زانو زدن و دویدن و پریدن انجام می‌شود

شگرد تبلیغاتی

دیکشنری فارسی به عربی

الأسلوب الإعلامي

جست‌وجوی متن

تکتیک

فرهنگ سره

شگرد

فن

فرهنگ سره

شِگرد

تکنیک

فرهنگ سره

شگرد

الأسلوب الإعلامي

دیکشنری عربی به فارسی

شگرد تبليغاتي

حرفه

فرهنگ سره

پیشه، شگرد

جست‌وجوی هم‌آغاز

شگرد تبلیغاتی

دیکشنری فارسی به عربی

الأسلوب الإعلامي

شگردگر

دیکشنری فارسی به عربی

تقني

شگرد شناسی

دیکشنری فارسی به عربی

تقنية

شگرد سالا ری

دیکشنری فارسی به عربی

حکومة الخبراء

شگرد فن

دیکشنری فارسی به عربی

اسلوب

جست‌وجوی هم‌قافیه

گواشگرد

لغت‌نامه دهخدا

گواشگرد. [ گ ِ گ ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان نیکشهر شهرستان چاه بهار که در 38000 گزی شمال باختری نیکشهر، کنار راه مالرو هیچان به بنت واقع شده و سکنه ٔآن 5 خانوار است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span

ولاشگرد

لغت‌نامه دهخدا

ولاشگرد. [ وِ گ ِ ] (اِخ ) شهرکی است به کرمان و از وی نیل و زیره و نیشکر خیزد. (حدود العالم ).

ولاشگرد

لغت‌نامه دهخدا

ولاشگرد. [وِ گ ِ ] (اِخ ) شهری بوده است در میانه ٔ همدان و کرمانشاه و بانی آن بلاش از پادشاهان ساسانی بوده است و بدین نام ساسانیان متعدد بوده اند و بدین نام قصبات قدیمه باقی است در نواحی اخلاط و کرمان و غیره . ولاشگرددر اصل بلاشکرد بوده . (از انجمن آرا) (از آنندراج ).

ویشگرد

لغت‌نامه دهخدا

ویشگرد. [ ش َ گ ِ ] (اِخ ) شهری است استوار اندرمیان کوه و صحرا نهاده بر حد میان چغانیان و ختلان واندر وی دایم باد آید و تربت شقیق بلخی رحمةاﷲعلیه آنجاست و از وی زعفران بسیار خیزد. (حدود العالم ).

باغشگرد

لغت‌نامه دهخدا

باغشگرد. [ غ ِ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش صفی آباد شهرستان سبزوار که در 15 هزارگزی شمال خاوری صفی آباد و 8 هزارگزی خاور راه ماشین رو صفی آباد واقع است . ناحیه ای است کوهستانی و دارای آب و هوای م

درپیوند

بیشتر بدانید

شگرد

šegerd

معنی

مترادف

برابر پارسی

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

گویش تهرانی

فرهنگ گنجواژه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی مشابه

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

واژه‌های مصوب فرهنگستان

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی متن

فرهنگ سره

فرهنگ سره

فرهنگ سره

دیکشنری عربی به فارسی

فرهنگ سره

جست‌وجوی هم‌آغاز

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا