شگفتیلغتنامه دهخداشگفتی . [ ] (اِخ ) نام ستاره ای است بر گردن قیطس که از قدر دویم بنوبت تا قدر هشتم شود و نیز رنگ از زرد به سرخ گرداند. (یادداشت مؤلف ).
شگفتیلغتنامه دهخداشگفتی . [ ش ِ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سکمن آباد بخش حومه ٔ شهرستان خوی . سکنه ٔ آن 138 تن . آب آن از آقچای و چشمه . محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب . صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آنجا اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <spa
شگفتیفرهنگ فارسی عمید۱. تعجب؛ تحیر.۲. (اسم) [قدیمی] حیرتآور: ◻︎ شگفتیتر از کار من در جهان / نبیند کسی آشکارونهان (فردوسی: ۵/۵۱۶).
شگفتیلغتنامه دهخداشگفتی . [ ش ِ گ ِ ] (حامص ، اِ) تعجب . (ناظم الاطباء). شگفت . (آنندراج ). استعجاب . (یادداشت مؤلف ) : شگفتی در آن بود کاسب سیاه نمی داشت خود را ازآتش نگاه . فردوسی .ببردند هم درزمان نزد شاه بدو کرد شاه از شگفت
شگفتگیلغتنامه دهخداشگفتگی . [ ش ِ گ ُ ت َ / ت ِ ] (حامص ) شکفتگی و حالت شکفتن غنچه و واشدن لبها هنگام تبسم . (ناظم الاطباء). صورتی ازشکفتگی . || ناز و شادمانی و افتخار کردن .(از یادداشت مؤلف ): فتحة؛ شگفتگی و نازش مردم به چیزی که دارد از ملک و از ادب و از علم
سفتگیلغتنامه دهخداسفتگی . [ س ُ ت َ / ت ِ ] (حامص )محکمی . قرصی . ریزبافتی . صفاقت ، سفتگی و پختگی جامه .یقال ثوب صفیق و هی خلاف السخافة. (یادداشت مؤلف ).
سفطیلغتنامه دهخداسفطی . [ س ُ ] (ص نسبی ) منسوب به سفطالقدور که قریه ای است در اسفل ارض مصر. (الانساب سمعانی ).
شگفتیدنلغتنامه دهخداشگفتیدن . [ ش ِ گ ِ دَ ] (مص ) متعجب شدن . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). تعجب نمودن . حیران گشتن : چو افراسیابش به هامون بدیدشگفتید از آن کودک نورسید . فردوسی .ز خفتان رومی و ساز نبردشگفتید از آن کودک شیرخورد.<
شگفتیدنلغتنامه دهخداشگفتیدن . [ ش ِ گ ِ دَ ] (مص ) متعجب شدن . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). تعجب نمودن . حیران گشتن : چو افراسیابش به هامون بدیدشگفتید از آن کودک نورسید . فردوسی .ز خفتان رومی و ساز نبردشگفتید از آن کودک شیرخورد.<
صوفی شگفتیلغتنامه دهخداصوفی شگفتی . [ ش ِ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قطور بخش حومه ٔ شهرستان خوی ، واقع در39 هزارگزی جنوب باختری خوی و 9 هزارگزی جنوب راه ارابه رو خوی به قطور. این ده در دره واقع و هوای آن سردسیر و سالم است . <s