شیاریدنلغتنامه دهخداشیاریدن . [ دَ ] (مص ) شیار کردن . (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ فارسی معین ). گاوآهن راندن در زمین .(ناظم الاطباء). مصدر شیار است بمعنی شیار کردن . و زمین را شکافتن و راندن به جهت زراعت ، و شدیاریدن هم می گویند. (برهان ) (آنندراج ). || آماده کردن زمین جهت زراعت و کشت . || تخم افشا
گساردنلغتنامه دهخداگساردن . [ گ ُ دَ ] (مص ) گذاشتن . نهادن : چه گفت نرگس گفت ای ز چشم دلبر دورغم دو چشمش بر چشمهای من بگسار. فرخی . || گذراندن . طی کردن . سپری کردن : کار آنچنان که آید بگذارم عمر آنچن
شاردینلغتنامه دهخداشاردین . [ ] (اِخ ) قریه ای است در سه فرسنگ و نیمی شمال رام هرمز. (فارسنامه ٔ ناصری ).
شاردنلغتنامه دهخداشاردن . [ دَ ] (اِخ ) ژان . سیاح فرانسوی که به سال 1643 م . در شهر پاریس متولد و به سال 1713 م . در شهر لندن وفات یافت . در فاصله ٔ سالهای 1664 - 1
شاردنلغتنامه دهخداشاردن . [ دَ ] (اِخ ) ژان باتیست سیمئون . نقاش فرانسوی متولد در شهر پاریس (1779 - 1699) از نخستین نقاشان قرن 18فرانسه بشمار است . از وی آثاری از نوع طبیعت بیجان ، صورت سازی ،
شاریدنلغتنامه دهخداشاریدن . [ دَ ] (مص ) جریان آب . (شعوری ج 2 ورق 130). جاری شدن رود باآواز بزرگ . (ناظم الاطباء). جاری شدن . جاربودن . سیلان . قسب . روان شدن . (مجمل اللغة). || صدای آب . (شعوری ج 2<
شییاریدنلغتنامه دهخداشییاریدن . [ دَ ] (مص ) شیاریدن . شیار کردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شیاریدن و شیار کردن شود.
شیارفرهنگ فارسی عمید۱. خراش و شکاف باریک در روی چیزی.۲. خراش یا شکافی که بهوسیلۀ گاوآهن بر روی زمین ایجاد میکنند.⟨ شیار کردن: (مصدر متعدی) (کشاورزی) شخم زدن زمین برای زراعت؛ شیاریدن.
شخم زدنلغتنامه دهخداشخم زدن . [ ش ُ زَ دَ] (مص مرکب ) شدیاریدن . شیاریدن . شیار کردن زمین برای پاشیدن بزر. (یادداشت مؤلف ). کندن زمین برای تخم ریزی . (فرهنگ نظام ). و رجوع به شخم و شخم کردن شود.
شدیاریدنلغتنامه دهخداشدیاریدن . [ ش ُ دَ ] (مص ) مصدر شدیار باشد که به معنی جفت گاو راندن و زمین را شکافتن و مستعد ساختن است بجهت زراعت کردن . (برهان ). جفت راندن در زمین . (شرفنامه ٔ منیری ). شیاریدن . شخم زدن .