شیبیدنلغتنامه دهخداشیبیدن . [ دَ ] (مص ) (از: «شیب » + «َیدن »، پسوند مصدری ) متعدی آن شیبانیدن . مخلوط شدن . آمیخته شدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) (ناظم الاطباء). || لرزیدن . (غیاث اللغات ). لرزیدن و طپیدن . (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || جنبیدن . (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان چ معی
شیبیدنفرهنگ فارسی عمید۱. لرزیدن.۲. تپیدن.۳. فریفته شدن.۴. شیفته شدن.۵. آشفته شدن؛ درهم شدن.۶. آمیخته شدن.
شیبیدنفرهنگ فارسی معین(دَ) (مص ل .) 1 - درهم شدن ، مخلوط شدن . 2 - شیفته شدن . 3 - لرزیدن . 4 - آشفته گشتن .
شبیدنلغتنامه دهخداشبیدن . [ ش َ دَ ] (مص ) به یکطرف برگشتن . || نشستن . || قرار گرفتن در جای مانند نشستن پرندگان . || آرمیدن هر جایی در شب . || آویختن چیزی بر سر. || چیزی به دور کمر بستن . (از ناظم الاطباء). اما این معانی همه مخصوص به ناظم الاطباء است .
سبدچینلغتنامه دهخداسبدچین . [ س َ ب َ ] (اِ مرکب ) بمعنی پساچین و آن بقیه و تتمه ٔ میوه و انگوری بود که در آخرهای فصل میوه در باغها و درختها بجا مانده باشد. (برهان ) (آنندراج ). بقیه ٔ انگور باشد که جای جای مانده باشد. (صحاح الفرس ) (لغت فرس اسدی ). آن باقیات انگور و میوه که جابجا در باغ مانده
شیبندهلغتنامه دهخداشیبنده . [ ب َ دَ / دِ ] (نف ) اسم فاعل از شیبیدن . یعنی آمیخته شونده . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || آمیخته و برهم زده . (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به شیبیدن و شیبانیدن شود.
شیبانیدنلغتنامه دهخداشیبانیدن . [ دَ ] (مص ) متعدی شیبیدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). آرد گندم و امثال آنرا در آب و غیره آمیختن و بر هم زدن . (برهان ) (آنندراج ). مخلوط و آمیخته کردن . (ناظم الاطباء). || لرزانیدن . (برهان )(از ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به شیبیدن شود.
شیبانلغتنامه دهخداشیبان . (نف ، ق ) اسم فاعل از شیبیدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || آمیخته و برهم زده و درهم کرده . (برهان ). درهم . (انجمن آرا) (آنندراج ). || لرزان . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || لرزنده . || پریشان و آشفته ، و شیبانیدن مصدر آن است ، و بر آن قیاس شیبد و شیباند و شیبانی
شیبلغتنامه دهخداشیب . (اِ) مقابل بالا. (برهان ). ضد فراز که بلند است . (فرهنگ خطی ). نشیب . مقابل فراز. شیو. (رشیدی ) (انجمن آرا). انحدار. حدور.هبوط. سرازیری . پستی . (یادداشت مؤلف ) : شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب فرزند آدمی بتو اندر به شیب و تیب . <p