شیخنالغتنامه دهخداشیخنا. [ ش َ خ ُ ] (ع اِ مرکب ) (از: شیخ + نا، ضمیر عربی ) مخاطبه ای احترام آمیز خواجگان و اعیان را و در اهمیت فروتر از شیخی : به خواجه احمد عبدالصمد نامه رفت مخاطبه ٔ شیخنا بود شیخی و معتمدی کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360<
سخنگو، سخنگوفرهنگ مترادف و متضاد۱. خطبهگو، خطیب، سخنران، سخنسرا، سخنور، کلیم، گوینده، متکلم، نطاق ۲. گویا، ناطق ≠ اصم
سخنگولغتنامه دهخداسخنگو. [ س ُ خ َ ] (نف مرکب ) سخنگوی .خطیب که سخن از روی تجربه و دانش گوید : فرستاده بهرام مردی دبیرسخنگوی و روشن دل و یادگیر. فردوسی .ز لشکر گزیدند مردی دلیرسخنگوی و داننده و یادگیر. فردو
یارنامجلغتنامه دهخدایارنامج . [ م َ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب یارنامه ، یارنامج فی المغرب الیارنامج فارسیة وهی اسم النسخة التی فیها مقدار المبعوث قال السراج القزوینی و عن شیخنا ان النسخة التی یکتب فیها المحدث اسماء رواته و اسانید کتبه المسموعة تسمی بذلک .(کشف الظنون ج 2
مؤیدالدینلغتنامه دهخدامؤیدالدین . [ م ُ ءَی ْ ی ِ دُدْ دی ] (اِخ ) ابن محمودبن صاعدبن محمد حاتمی صوفی . متوفی به سال 700 هَ . ق . او راست : 1- لامیه (تاریخ انشاء 691).
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد برنسی فاسی مالکی ، مکنی به ابوالفضل و معروف بشیخ زروق و ملقب بشهاب الدین . او راست : قواعدالطریقة فی الجمع بین الشریعة والحقیقة و شرح الحکم العطائیه لابن عطأاﷲ. وفات وی به سال 899 هَ .ق . بود. و در تاج العروس
تاج الدینلغتنامه دهخداتاج الدین . [ جُدْدی ] (اِخ ) ارموی ، محمدبن حسین . ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء ج 2 ص 30 در شرح کتب فخرالدین خطیب آرد: الرسالة الکمالیة فی الحقائق الالهیة، الفها، بالفارسیةلکمال الدین محمدبن میکائیل ، و وج
ذهبنلغتنامه دهخداذهبن . [ ذَ ب َ ] (اِخ ) ابن قرضم المهری . صحابی است از مردم شحر. او از موطن خویش بمدینة الرسول نزد رسول اکرم صلوات اﷲ علیه و سلم رفت و حضرت وی را اکرام فرمود و سپس بشحر بازگشت و بدانجا درگذشت . و در منتهی الارب آمده است : ذهبن کجعفر نام صحابی پسر قرضم بود. و صاحب تاج العروس