شیدلغتنامه دهخداشید. (اِخ ) شیده . یکی از شاگردان سنمار که جهت بهرام گور خورنگه و سه دیر را بساخت . (جهانگیری ). رجوع به شیده شود.
شیدلغتنامه دهخداشید. [ ش َ ] (ع اِ) هرچه که بدان دیوار را اندایند از آهک و گچ و مانند آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گچ . (مهذب الاسماء).
شیدلغتنامه دهخداشید. (اِخ ) شیده . نام پسر افراسیاب که او را پشنگ خوانند. (برهان ) (جهانگیری ). رجوع به پشنگ و شیده شود.
شیدلغتنامه دهخداشید. [ ش َ ] (ع مص ) با شید اندودن دیوار را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بگچ کردن . (ترجمان القرآن ) (المصادر زوزنی ). بگچ کردن بنائی را. (یادداشت مؤلف ). || بلند گردانیدن دیوار را. (از منتهی الارب ). بنا برافراشتن . (ترجمان القرآن ) (المصادر زوزنی ). || آراستن . (یادد
سد پرتابblocked shot, block 8واژههای مصوب فرهنگستاندر بسکتبال، منحرف کردن توپ پرتابشده در مسیرش به سمت سبد، پیش از طی کردن قوس فرودین، بهطوریکه از گل جلوگیری شود
گشت ارزیابیsite inspectionواژههای مصوب فرهنگستانگشتی که قبل از برگزاری مناسبتها و رویدادهای گوناگون برای ارزیابی امکانات و تسهیلات یک مقصد و تطابق آن با نیازها و اولویتهای افراد و مؤسسات ذیربط برگزار میشود
پست پستلغتنامه دهخداپست پست . [ پ َ پ َ ] (ق مرکب ) نرم نرمک . آهسته آهسته :عشق میگوید بگوشم پست پست صید بودن بهتر از صیادی است .مولوی .
شیدان شیدلغتنامه دهخداشیدان شید. (اِ مرکب ) نورالانوار و شید ناب ، یعنی نور محض و شید ریزان یعنی نور فیاض . (انجمن آرا).
شیدخلغتنامه دهخداشیدخ . [ دَ ] (ص ، اِ) اسب نری که دور میکند اسبهای دیگر را از رمه ٔخود. || اسب جلد و چابک . (ناظم الاطباء).
شیدآبادلغتنامه دهخداشیدآباد. [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلگه ٔ شهرستان گلپایگان است و 352 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
شیدآزادلغتنامه دهخداشیدآزاد. (اِ مرکب ) نام جرم فلک مشتری . (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). این لغت دساتیری است . || نور مجرد. مطلق ذات یزدانی . (انجمن آرا). این لغت دساتیری است .
شیدالغتنامه دهخداشیدا. [ ش َ ] (اِخ ) علی اکبر. موسیقیدان و شاعر تصنیف ساز ایرانی قرن 13 هجری . تصنیفهای وی مقبول عموم بود و عارف او را بر خود مقدم میدانسته و از او به نیکی یاد کرده است . شیدا مردی درویش و وارسته بود. مختصر سه تاری میزد و خط نستعلیق را هم خوش
شیدخلغتنامه دهخداشیدخ . [ دَ ] (ص ، اِ) اسب نری که دور میکند اسبهای دیگر را از رمه ٔخود. || اسب جلد و چابک . (ناظم الاطباء).
شید کردنلغتنامه دهخداشید کردن . [ ش َ / ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سالوسی کردن . ریا و تزویر کردن : شید کردی تا بمنبر برجهی تا ز لاف این خلق را حسرت دهی .مولوی .
شیدآبادلغتنامه دهخداشیدآباد. [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلگه ٔ شهرستان گلپایگان است و 352 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
شیدآزادلغتنامه دهخداشیدآزاد. (اِ مرکب ) نام جرم فلک مشتری . (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). این لغت دساتیری است . || نور مجرد. مطلق ذات یزدانی . (انجمن آرا). این لغت دساتیری است .
شیدا شدنلغتنامه دهخداشیدا شدن . [ ش َ / ش ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دیوانه شدن . (یادداشت مؤلف ). آشفته شدن : عجب از قیصرم آید که بدان ساده دلی است کو ز مسعود براندیشدو شیدا نشود. منوچهری .وین چهره های خو
حسن رشیدلغتنامه دهخداحسن رشید. [ ح َ س َ ن ِ رَ ] (اِخ ) ابن احمد رشدی قسطنطینی رومی حنفی ، ملقب به رشید قاضی بود و در 1156 هَ . ق . درگذشت . دیوان شعر ترکی دارد. (هدیةالعارفین ج 1 ص 297).
تاته رشیدلغتنامه دهخداتاته رشید. [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه ٔ شهرستان سنندج ، 34 هزارگزی شمال خاور سنندج ، 10 هزارگزی شمال شوسه ٔ سنندج به همدان ، جلگه ، سردسیر با 265 تن سکنه
خرشیدلغتنامه دهخداخرشید. [ خ ُ ] (اِخ ) ابن دازمهر. وی آخرین ِ حکام آل دابویه است که ازسال 88 تا سال 116 هَ . ق . بر طبرستان حکم راند. (از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 180).
خرشیدلغتنامه دهخداخرشید. [ خ ُ ] (اِخ ) ابن کیکاوس هژبرالدین . وی از حکام گوشواره بود. او بجای نواده ٔ خود مبارزالدین ارجاسف بحکومت گوشواره در اواخر قرن ششم هجری رسید. (از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 148).
خرشیدلغتنامه دهخداخرشید. [ خ ُ ] (اِخ ) ابن گیل . نام دیگر وی دابویه است و او نخستین ِ حکام طبرستان از خاندان آل دابویه میباشد. این خاندان را دابوان و آل گاوبره (گاوباره ) نیز می نامند و بحدود 104 بنابر قولی بر طبرستان حکم راندند ولی رابینو از روی سکه های آنان