شیرافکنلغتنامه دهخداشیرافکن . [ اَ ک َ ] (نف مرکب ) شیرافگن . شیراوژن .آنکه شیر را بر زمین افکند و از پای درآورد. (یادداشت مؤلف ). کسی که شیر را هلاک می سازد و بر زمین می افکند. || شجاع و دلیر. (ناظم الاطباء). شیرانداز. کنایه از مردم قوی و پرزور. (آنندراج ). شجاع . بسیار شجاع . سخت شجاع . (یادد
سرافکنلغتنامه دهخداسرافکن . [ س َ اَ ک َ ] (نف مرکب ) مرادف سرافشان . (آنندراج ). سرانداز. سرافشان : از این شوخ سرافکن سر بتابیدکه چون سر شد سر دیگر نیابید. نظامی .رجوع به سرافشان شود.
شیرافکنیلغتنامه دهخداشیرافکنی . [ اَ ک َ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت شیرافکن . بر زمین افکندن شیر. غالب آمدن بر شیر. || کنایه است از شجاعت و دلیری و بیباکی و دلاوری . (یادداشت مؤلف ) : به سرپنجه چو شیران دلیر است بدین شیرافکنی یا رب چه شیر است . <p class="author
شیرافکنیلغتنامه دهخداشیرافکنی . [ اَ ک َ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت شیرافکن . بر زمین افکندن شیر. غالب آمدن بر شیر. || کنایه است از شجاعت و دلیری و بیباکی و دلاوری . (یادداشت مؤلف ) : به سرپنجه چو شیران دلیر است بدین شیرافکنی یا رب چه شیر است . <p class="author
افکنفرهنگ فارسی عمید۱. = افکندن۲. افکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پرتوافکن، سنگافکن، شیرافکن، مردافکن.
شیراندازلغتنامه دهخداشیرانداز. [ اَ ] (نف مرکب ) شیرافکن . آنکه شیر را بر زمین اندازد. || کنایه از مردم دلیر و بهادر و شجاع است . (از برهان ).
ردالمطلعفرهنگ فارسی عمیددر بدیع، حالتی که در آن شاعر مصراع اول یا دوم مطلع را در مقطع غزل یا قصیده تکرار کند، مانند این شعر: می بده ای بت شیرافکن من با دف و چنگ / که به یک حمله بیفکند شهنشه دو پلنگ. شاعر در آخر قصیده مصراع اول مطلع را تکرار کرده و گفته است: چون بُوَد شاد شه عادل و ظالم مقهور / می بده ای بت شیرافکن من با دف
شیراوزنلغتنامه دهخداشیراوزن . [ اَ / اُو زَ ] (نف مرکب ) شیراوژن . شجاع و دلیر و مردانه و باجرأت و پرزور. (ناظم الاطباء). رجوع به شیراوژن و شیرافکن شود.
شیرافکنیلغتنامه دهخداشیرافکنی . [ اَ ک َ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت شیرافکن . بر زمین افکندن شیر. غالب آمدن بر شیر. || کنایه است از شجاعت و دلیری و بیباکی و دلاوری . (یادداشت مؤلف ) : به سرپنجه چو شیران دلیر است بدین شیرافکنی یا رب چه شیر است . <p class="author