شیردانلغتنامه دهخداشیردان . (اِ مرکب ) آوند شیر. (ناظم الاطباء). ظرفی چون قوری که در آن شیر کنند و با چای آرند. ظرف برای شیر خوردن .ظرف شیرخوری . شیرخوری . شیردانی . (یادداشت مؤلف ). || شکنبه ٔ بزغاله و گوسپند. (ناظم الاطباء). چیزی است مثل کدو که گوسفند را در بالای شکنبه می باشد و غیر از شکنبه
شیردانفرهنگ فارسی عمیدقسمتی از معدۀ گوسفند و سایر حیوانات نشخوارکننده که شیرۀ معده در آن مترشح میشود؛ شکمبۀ بره و بزغاله.
سپردانلغتنامه دهخداسپردان . [ س ِ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیاهکل بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان واقع در 3 هزارگزی خاوری سیاهکل سر راه شوسه ٔ سیاهکل به لاهیجان . هوای آنجا معتدل . دارای 119 تن سکنه است .محصولات آنجا بر
صردانلغتنامه دهخداصردان . [ ص ُ رَ ] (ع اِ) دو رگ بزیر زبان . دو رگ سبز زیر زبان . (مهذب الاسماء). || (اِخ ) مجموع دوستاره در صورت قوس که بر پای راست اسب جای دارند.
سیردانواژهنامه آزادبخشی است از شهرستان زنجان که در قسمت شمال و شمال شرقی شهرستان زنجان قرار دارد قصبه مرکزی شهرستان نیز سیردان ( طارم زنجان) نام دارد.این قصبه در 30 کیلومتری جنوب غربی منجیل سر راه شوسه رشت به قزوین واقع است . کوهستانی سردسیر سکنه آن 1474 تن میباشد . نام شهری است در قزوین و مرکز طارم سفلی/ مکانی که مرد
سیرابیشیردانtripeواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از آلایش خوراکی که شامل معدۀ چهارقسمتی نشخوارکنندگان است
سیرابیشیردانtripeواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از آلایش خوراکی که شامل معدۀ چهارقسمتی نشخوارکنندگان است
چستهلغتنامه دهخداچسته . [ چ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ) شیردان گوسفند و بز و امثال آنرا گویند. (برهان ). شیردان بز و گوسفند و غیره باشد. (جهانگیری ). شیردان گوسپندان و غیره ، و آن معده ٔ اولین است از هر دو معده ٔ حیوانات سبزه خوار. (آنندراج ). شیردان گوسپند و بز و جز
سیرابیشیردانtripeواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از آلایش خوراکی که شامل معدۀ چهارقسمتی نشخوارکنندگان است