شیرشکارلغتنامه دهخداشیرشکار. [ شی ش ِ ] (نف مرکب ) متهوّر و باجرأت . (ناظم الاطباء). || شکارکننده ٔ شیر. آنکه شیر را صید کند. || کنایه از دلیر. شجاع . (فرهنگ فارسی معین ) : در بزم درم باری ودینارفشانیست در رزم مُبارزشکر و شیرشکاریست .فرخی (د
شیرشکرلغتنامه دهخداشیرشکر. [ شی ش َ ک َ ] (اِ مرکب ) قسمی از ابریشم . || عطوفت و محبت و دوستی . (ناظم الاطباء).
شیرشکرلغتنامه دهخداشیرشکر. [ شی ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) شیرشکار. شکرنده و شکارکننده ٔ شیر. کنایه است از دلیر و شجاع .
شیرشکریلغتنامه دهخداشیرشکری . [ شی ش َ ک َ ] (ص نسبی ) پارچه ای است ابریشمین به رنگ سفید یا نخودی ، که بر آن با ابریشم قهوه ای یا زرد تیره سوزن دوزی شده باشد. رجوع شود به مقاله ٔ «عمامه ٔ شیر و شکری » نوشته ٔ یحیی ماهیار نوابی در مجموعه ٔ مقالات ج 1 ص <span clas
شیرشکریفرهنگ فارسی عمید۱. به رنگ سفید متمایل به زرد.۲. (اسم) [قدیمی] نوعی پارچه به رنگ سفید متمایل به زرد و دارای گل و بوته که از آن شال و عمامه درست میکردند.
مرداوژنفرهنگ فارسی عمید= مردافکن: ◻︎ ببر گُردافکن است و شیرشکار / شیر مرداوژن است و ببرشکر (مسعودسعد: ۲۱۸).
شیرشکرلغتنامه دهخداشیرشکر. [ شی ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) شیرشکار. شکرنده و شکارکننده ٔ شیر. کنایه است از دلیر و شجاع .
شاه بندلغتنامه دهخداشاه بند. [ ب َ ] (نف مرکب ) که شاه بندد و مقید میسازد. آنکه شاه را اسیر کند. || بمجاز بر سلطان مقتدر و توانا که دیگر سلاطین را مقهور کند و ببند آرد اطلاق شود : امین دولت و دین یوسف بن ناصر دین برادر ملک شاه بند اعدامال . ف
مهنلغتنامه دهخدامهن . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان مرکزی بخش فیروزکوه شهرستان دماوند، واقع در 21هزارگزی جنوب خاوری فیروزکوه و 9هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ فیروزکوه به سمنان . با 538 تن سکنه . آ
ملک ستانلغتنامه دهخداملک ستان . [ م ُ س ِ ] (نف مرکب ) ملک ستاننده . ستاننده ٔ مملکت .کشورستان . مملکت گیر. ضبطکننده ٔ کشورها : جان بدهم و دل ندهم کاندر دل من هست مدح ملکی مال دهی ملک ستانی . فرخی .و ان یکاد همی خواند جبرئیل امین ه