شیرلانلغتنامه دهخداشیرلان .(اِ مرکب ) (از: شیر + لان ، پسوندی که مکان را رساند چنانکه : نمک لان ؛ نمکزار) جایی که در آن شیر فراوان باشد. شیرناک . شیرلانه . لانه ٔ شیر. شیرستان : یک دو روز این سگدلان انگیخته در شیرلان شورشی کَارژنگ در مازندران انگیخته سهم شاه
سرگلانلغتنامه دهخداسرگلان . [ س َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان زاوه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه . دارای 162 تن سکنه . آب آن از قنات .محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و چادر بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج
سرگلانفرهنگ نامها(تلفظ: sargolān) (سَر = (به مجاز) برتر ، بهتر ، با ارزشترین بخش یا مهمترین فرد + گُلان) ؛ (به مجاز) بهترین از گلها ؛ (به مجاز) با ارزشترین و مهمترین فرد در میان افراد .
سرائیلانلغتنامه دهخداسرائیلان . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جلالوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه . واقع در 48 هزارگزی جنوب کرمانشاه و 7 هزارگزی چنار مرکز دهستان . هوای آنجا سرد و دارای 170 تن
سرائیلان توه خاکیلغتنامه دهخداسرائیلان توه خاکی . [ س َ ت ِ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عثمانوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه . واقع در 36 هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه و 12 هزارگزی سرجوب . هوای آنجا سرد و دارای 1
سارالانلغتنامه دهخداسارالان . (اِخ ) دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه واقع در 15/5 هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و 500 گزی خاور راه شوسه ٔ ارومیه به مهاباد. زمین آن جلگه ای و هوای آن معتدل سالم ، و آب آن از با
لانلغتنامه دهخدالان . (فعل امر) امر از لاندن به معنی جنبانیدن و افشانیدن یعنی بجنبان و بیفشان . (برهان ) (جهانگیری ). رجوع به لاندن شود. || (اِ) مغاک و گودال . (برهان ). گو و مغاک . (آنندراج ). مغاک . اسدی در لغت نامه ذیل کلمه ٔمغاک گوید: گو باشد در زمین و لان نیز گویند. (نسخه ای از لغت نامه
ارژنگلغتنامه دهخداارژنگ . [ اَ ژَ ] (اِخ ) نام دیوی از سالاران دیو سپید به مازندران گاه جنگ کیخسرو، و او را رستم بکشت : سپرد آنچه بود [ دیو سپید ] از کران تا کران به ارژنگ سالار مازندران . فردوسی .چو ارژنگ بشنید گفتار اوی به ماز
دربندلغتنامه دهخدادربند. [ دَ ب َ ] (اِخ ) دربند شروان . باب . باب الابواب . نام شهر نزدیک شروان که آنرا باب الابواب گویند. (غیاث ). شهری است مشهور بر لب دریا از بناهای انوشیروان شاه ایران که چون در آن بندند مغول و تاتار را راه به آذربایگان و ایران نبود، اکنون به باب الابواب مشهور است و در قدی
اسم مکانلغتنامه دهخدااسم مکان . [ اِ م ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسم مکان ، اسمی است که دال بر مکان و محل باشد. در فارسی برای ساختن اسم مکان یکی از ادات ذیل را افزایند:1- گاه : کمینگاه ، رزمگاه ، بزمگاه ، جایگاه ، پایگاه : د