کوسهنگریshark watching, shark tourismواژههای مصوب فرهنگستاننوعی طبیعتگَردی که در آن گردشگران به تماشای نحوۀ زندگی و رفتار کوسهماهیها در مناطق خاص میپردازند
شرغ شرغلغتنامه دهخداشرغ شرغ . [ ش َ رَ ش َ رَ / ش َ ش َ ] (اِ صوت ) بانگ بهم خوردن دو چیز. (یادداشت مؤلف ). شرق شرق . رجوع به شرق شرق شود.
شرق شرقلغتنامه دهخداشرق شرق .[ ش َ رَ ش َ رَ / ش َ ش َ ] (اِ صوت مرکب ) نام آواز زدن سیلی های سخت پیاپی . نام آواز کوفتن در بسختی و پیاپی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شَرَق و شرغ شرغ شود.
شیرکچی خانهلغتنامه دهخداشیرکچی خانه . [ رَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شیرکخانه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیرکخانه شود.
شیره کش خانهلغتنامه دهخداشیره کش خانه . [ رَ / رِ ک َ / ک ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شیره خانه . شیرک خانه . محلی که در آنجا شیره ٔ تریاک کشند. پاچراغ (در تداول مردم خراسان ). (یادداشت مؤلف ). خرابات
شیره خانهلغتنامه دهخداشیره خانه . [ رَ / رِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شیرک خانه . شیره کش خانه . (یادداشت مؤلف ). محلی که در آن شیره ٔ تریاک کشند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مترادفات کلمه شود. || شرابخانه ، و این از اهل زبان به تح
شیرکلغتنامه دهخداشیرک . [ رَ ] (اِ مصغر) مصغر شیر، یعنی شیر کوچک . (ناظم الاطباء). اُسَید. شیربچه . (یادداشت مؤلف ). || جری و دلیر و پر دل و جرأت . (ناظم الاطباء). دلیر و جری (با لفظ ساختن و شدن و کردن مستعمل است ). (از آنندراج ).- شیرک ساختن ؛ دلیر ساختن کسی را. (آنندراج ). و رجوع به م
شیرکلغتنامه دهخداشیرک . [ رَ ] (اِ مصغر) مصغر شیره که نوعی از شراب است . (ناظم الاطباء). شراب . || شیره . عصاره . || شیره ٔ تریاک . (فرهنگ فارسی معین ).
شیرکلغتنامه دهخداشیرک . [رَ ] (اِخ ) دهی است از بخش قاین شهرستان بیرجند. سکنه ٔ آن 371 تن . آب آن از قنات . صنایع دستی زنان آنجاقالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
شیرکفرهنگ فارسی عمید۱. شیر کوچک.۲. (صفت) [مجاز] جسور و پردل.⟨ شیرک شدن: (مصدر لازم) [مجاز] جسور و گستاخ شدن.
شیرکلغتنامه دهخداشیرک . [ رَ ] (اِ مصغر) مصغر شیر، یعنی شیر کوچک . (ناظم الاطباء). اُسَید. شیربچه . (یادداشت مؤلف ). || جری و دلیر و پر دل و جرأت . (ناظم الاطباء). دلیر و جری (با لفظ ساختن و شدن و کردن مستعمل است ). (از آنندراج ).- شیرک ساختن ؛ دلیر ساختن کسی را. (آنندراج ). و رجوع به م
شیرکلغتنامه دهخداشیرک . [ رَ ] (اِ مصغر) مصغر شیره که نوعی از شراب است . (ناظم الاطباء). شراب . || شیره . عصاره . || شیره ٔ تریاک . (فرهنگ فارسی معین ).
شیرکلغتنامه دهخداشیرک . [رَ ] (اِخ ) دهی است از بخش قاین شهرستان بیرجند. سکنه ٔ آن 371 تن . آب آن از قنات . صنایع دستی زنان آنجاقالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
ده شیرکلغتنامه دهخداده شیرک . [ دِه ْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان . واقع در 55هزارگزی شمال سعید آباد. سکنه ٔ آن 150 تن . آب آن از رودخانه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="h
وخشیرکلغتنامه دهخداوخشیرک . [ وَ رَ ] (اِ) درمنه ٔ خراسانی باشد مشهور به درمنه ٔ ترکی و معرب آن وخشیرق است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.