شیشه گرلغتنامه دهخداشیشه گر. [ شی ش َ / ش ِ گ َ ] (ص مرکب ) کسی که شیشه می سازد. (ناظم الاطباء). قاروری .(ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ) (دهار). زجاجی . زجاج . شیشه ساز. شیشه کار. آنکه شیشه سازد. آنکه آلات و ادواتی از شیشه درست کند. (یادداشت مؤلف ) <span class="
شیشه شیشهلغتنامه دهخداشیشه شیشه . [ شی ش َ / ش ِ شی ش َ / ش ِ ] (ق مرکب ) صراحی پس از صراحی . (ناظم الاطباء): او شیشه شیشه نوشابه خورد.
چشیشهلغتنامه دهخداچشیشه .[ چ َ ش َ / ش ِ ] (ص ) رنگی باشد مخصوص اسب و استر که آن را خنگ خوانند. (برهان ) (منتهی الارب ).رنگی باشد مر اسب و استر را. (جهانگیری ). رنگی مخصوص اسب و استر که خنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). چشینه . خنگ . و رجوع به چشینه و خنگ شود.<br
شپشهلغتنامه دهخداشپشه . [ ش ِ پ ِ ش َ / ش ِ ] (اِ مصغر) حشره ٔ کوچکی است شبیه به شپش معمولی انسان ولی قدری از آن کوچکتر است و بیشتر به موهای ناحیه ٔ زهار و شرمگاه و زیر بغل حمله میکند و پاهایش دارای قلابهای قوی است که به بدن میچسبد و جدا کردنش مشکل است و در م
شیشه گرانلغتنامه دهخداشیشه گران . [ شی ش َ گ َ ] (اِخ )دهی است از بخش مرکزی شهرستان اردبیل . جمعیت آن 197تن . آب از چشمه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
شیشه گرخانهلغتنامه دهخداشیشه گرخانه . [ شی ش َ گ َ ن َ ] (اِخ ) نام بازاری در تبریز، و بیشتر کتابفروشیهای تبریز در آن قرار دارد.
شیشه گرخانهلغتنامه دهخداشیشه گرخانه . [شی ش َ / ش ِ گ َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) کارخانه ٔ شیشه سازان . (آنندراج ). شیشه سازی . محل شیشه گری : شیراز که پر ز شیشه گرخانه بوداز باطن صاف باده ٔ شیرازیست .<
شیشه گردانلغتنامه دهخداشیشه گردان . [ شی ش َ / ش ِ گ َ ] (نف مرکب ) شیشه باز. محیل و شعبده باز و دغلباز. (آنندراج ) (از برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به شیشه باز شود.
شیشه گردنلغتنامه دهخداشیشه گردن . [ شی ش َ / ش ِ گ َ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از بی عقل و احمق باشد. (انجمن آرا) (ازفرهنگ اوبهی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : این شیشه گردنان که از این خیمه ٔ کبودبینام چون قرابه به گردن طنابشان .<p c
شیشهلغتنامه دهخداشیشه . [ شی ش َ / ش ِ ] (ص نسبی ، اِ) درتداول زارعان خراسان این است که گویند روز ششم فروردین و شانزدهم و بیست وششم و سی وششم بهار معمولاً باران می آید و این بارانها برای محصول دیم نافع است . سالی که مرتباً در روزهای شیشه باران ببارد سال خوبی
شیشهفرهنگ فارسی عمیدمادهای سخت، شفاف، و شکننده که در ساختن پنجره و بعضی ظروف به کار میرود.⟨ شیشهٴ نشکن: نوعی شیشه با مقاومت زیاد که هنگام شکستن ریز ریز میشود.
شیشهلغتنامه دهخداشیشه . [ شی ش َ / ش ِ ] (اِ) زجاج . آبگینه . زجاجه . (یادداشت مؤلف ). جسمی صلب و غیرحاجب (حاکی ) ماوراء و بیرنگ که آنرا از ذوب شن مخلوط با پتاس و سود حاصل می کنند و از آن ظروف و اوانی و عینک و جز آن می سازند و یکی از مواد گرانبهایی است که در
خرده شیشهلغتنامه دهخداخرده شیشه . [ خ ُ دَ / دِ شی ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) قطعات ریز و شکسته ٔ شیشه . چون شیشه ای بشکند آنچه از شکسته باقی ماند خرده شیشه نامیده می شود.
چشیشهلغتنامه دهخداچشیشه .[ چ َ ش َ / ش ِ ] (ص ) رنگی باشد مخصوص اسب و استر که آن را خنگ خوانند. (برهان ) (منتهی الارب ).رنگی باشد مر اسب و استر را. (جهانگیری ). رنگی مخصوص اسب و استر که خنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). چشینه . خنگ . و رجوع به چشینه و خنگ شود.<br
حباب شیشهلغتنامه دهخداحباب شیشه . [ ح ُ ب ِ شی ش َ/ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حبابی که از بند شدن هوا در جرم شیشه بماند : دل رقیب مگو نازک است چون دل من حباب شیشه کجا شیشه ٔ حباب کجا؟ وحید.گشاد عقد
خون شیشهلغتنامه دهخداخون شیشه . [ ن ِ ش َ / ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خون مینا. کنایه از شراب انگوری .
خس شیشهلغتنامه دهخداخس شیشه . [ خ َ س ِ شی ش َ / ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خسی که در سبد بر اطراف اوساط شیشه ها گذارند تا با هم خورده شکسته نشوند. (آنندراج ) . خس و پنبه و خرده کاه که بین شیشه یا ظرفهای چینی گذارند که در صورت برخورد شیشه بهم یا ظرفهای چینی