شیشکلغتنامه دهخداشیشک . [ شی ش َ ] (اِ) شیشاک و گوسپند یکساله . (ناظم الاطباء) (از برهان ). بره ٔ شش ماهه را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). بره ٔ شش ماهه بزرگتر از بره ٔ پروار. بره ٔ چاق شش ماهه تا یک ساله . (یادداشت مؤلف ). در تداول اهالی خراسان ، گوسپند نر که بیش از یک سال عمر داشته باشد.
شیشکفرهنگ فارسی عمیدگوسفند نر ششماهه یا یکساله: ◻︎ گرگ اغلب آنگهی گیرا بُوَد / کز رمه شیشک به خود تنها رود (مولوی: ۸۶۷).
سیسکلغتنامه دهخداسیسک . (اِ) به معنی سیسرو باشد که کرم گندم خراب کن است . (برهان ) (از آنندراج ). رجوع به سیسرو، سوس و سیسرک شود. || نام غله ای است که آنرا مشتک نیز گویند. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ).
شپشکلغتنامه دهخداشپشک . [ ش ِ پ ِ ش َ ] (اِ مصغر) سبوسه . شپشه . حشره ٔ کوچک و سیاه رنگی است بی بال که اعضاء دهانی او خردکننده میباشد و جزو راسته ٔ نیم بالان است و بر اثر زندگی انگلی بالها را از دست داده است . این حشره به قسمتهای مختلف نباتات خصوصاً دانه ٔ غلات حمله میکند و مواد غذایی آنها را
ششکلغتنامه دهخداششک . [ ش ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان درکاسعیده ، بخش چهار دانگه ٔ شهرستان ساری . سکنه ٔ آن 220 تن و آب آن از چشمه و زارمرود است . محصول آنجا غلات و برنج و ارزن و صنایع دستی زنان کرباس و شال بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl
شیشککلغتنامه دهخداشیشکک . [ شی ش َ ک َ ] (اِ مصغر) شیشک . || (تیهوی ) خرد و زیبا : آن شیشککان شاد از این سنگ بدان سنگ پوینده و ماننده مر آن پیک دمان را.سنایی (از آنندراج ).
شیشکیلغتنامه دهخداشیشکی . [ شی ش َ ] (اِ) عفط. آوازی چون آواز تیز که از میان دو لب فراهم کرده برآورند، تخفیف گفتار یا کردار کسی را. به عنوان مسخره و تحقیر کسی صدای تیز از دهان برآوردن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیشکی بستن و شیشکی انداختن شود.
شیشکیفرهنگ فارسی عمیدصدایی شبیه صدای باد شکم که برای مسخره کردن کسی از دهان ایجاد میکنند.⟨ شیشکی بستن: (مصدر لازم) [عامیانه] صدای مخصوص از دهن درآوردن و کسی را مسخره کردن.
شیشولغتنامه دهخداشیشو. (اِ) تیهو. (ناظم الاطباء) (از برهان ). شیشک . (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ). اسم فارسی طیهوج است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). شیشک . شیشاک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به تیهو و شیشک و مترادفات دیگر شود. || جانوری شبیه بوزینه . (ناظم الاطباء). || نشیب و پستی . (ناظم الاطباء
بیاحلغتنامه دهخدابیاح . [ بیا / ب َ ی ْ یا ] (ع اِ) شیشک . ماهی شیشک . (مهذب الاسماء). نوعی از ماهی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار) (آنندراج ). نوعی از ماهی خرد به اندازه ٔ یک وجب و آن گواراترین ماهی است و گفته اند کلمه ٔ دخیل است . (از ذیل اقرب الموار
شیشاکلغتنامه دهخداشیشاک . (اِ) شیشک . گوسپند یکساله . (یادداشت مؤلف ) (از برهان ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری ). بچه ٔ گوسفند یکساله ، این لفظ ترکی است . (از آنندراج ) (از غیاث ) : خشم سگساران رها کن خشم از شیران ببین خشم از شیران چو دیدی سر بنه شیشاک شو.<br
گیرالغتنامه دهخداگیرا. (نف ) مرکب از: گیر (گرفتن ) + الف پسوند فاعلی و صفت مشبهه . (حاشیه ٔبرهان چ معین ). گیرنده بسختی و محکمی و اخذکننده و با دست گیرنده . (ناظم الاطباء). گیرنده . (فرهنگ نظام ) (فرهنگ شعوری ) (انجمن آرا) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (بهار عجم ) : که
برهلغتنامه دهخدابره . [ ب َ رَ / رِ / ب َرْ رَ / رِ ] (اِ) بچه ٔ گوسفند که آنرا به عربی حمل خوانند. (برهان ). بچه ٔ گوسپند و آهو. (آنندراج ). در تداول گناباد خراسان گوسپند خردسال میشینه که ه
شیشککلغتنامه دهخداشیشکک . [ شی ش َ ک َ ] (اِ مصغر) شیشک . || (تیهوی ) خرد و زیبا : آن شیشککان شاد از این سنگ بدان سنگ پوینده و ماننده مر آن پیک دمان را.سنایی (از آنندراج ).
شیشکی انداختنلغتنامه دهخداشیشکی انداختن . [ شی ش َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) شیشکی بستن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شیشکی بستن شود.
شیشکی بستنلغتنامه دهخداشیشکی بستن . [ شی ش َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) اضراط. یعنی به دهان حکایت صوت ضراط کردن و بدان فسوس کردن و خوار شمردن کسی را. با دهان آوازی چون تیز برآوردن ، و بیشتر برای تحقیر کسی کنند. (یادداشت مؤلف ). صدایی شبیه به ضرطه منتها بسیار شدید از دهان برآوردن در مقام توهین وتمسخر. مع
شیشکیلغتنامه دهخداشیشکی . [ شی ش َ ] (اِ) عفط. آوازی چون آواز تیز که از میان دو لب فراهم کرده برآورند، تخفیف گفتار یا کردار کسی را. به عنوان مسخره و تحقیر کسی صدای تیز از دهان برآوردن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیشکی بستن و شیشکی انداختن شود.
شیشکی بندلغتنامه دهخداشیشکی بند. [ شی ش َ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه کسی را شیشکی ببندد. آنکه تحقیر و استهزاء کسی را آواز تیز از دهان برآرد. || (حامص مرکب ) به معنی شیشه بند کردن است .(از آنندراج ). رجوع به شیشه بند و شیشکی بستن شود.
دشیشکلغتنامه دهخدادشیشک . [ دَ شی ش َ ] (اِ) شب را گویند و به عربی لیل خوانند. (برهان ). و رجوع به دشیشگه شود.