صائبلغتنامه دهخداصائب . [ ءِ ] (اِخ ) ابن مالک اشعری . از رؤساء لشکریان مختاربن ابی عبیدة ثقفی است . خواندمیر گوید: در روضةالصفا مسطور است : در آن ایام که عبداﷲ مطیع بفرمان ابن زبیر به کوفه رسید مردم را در مسجد جامع گرد آورد و خطبه خواند و در اثنای سخن بر زبان راند که من در میان شما به سیرت
صائبلغتنامه دهخداصائب . [ ءِ ] (اِخ ) دو تن از شعرای متأخر عثمانی که هر دو را نام محمد و تخلص صائب و معاصر یکدیگرند. یکی در 1262 هَ . ق . بسن سی وپنج سالگی وفات یافته و از اوست :خاطره گلد کجه صائب مومیان دلرباخواب و راحت قالماز اولدی دیده ٔ خونابده .
صائبلغتنامه دهخداصائب . [ ءِ ] (اِخ ) مولای حبیب بن خراش حلیف أنصار. بزعم ابن کلبی او و مولای وی حبیب درک غزوه ٔ بدر کرده اند. و صاحب الاصابة گوید: صائب مولی حبیب بن خراش حلیف الانصار، زعم ابن الکلبی انه شهد بدراً هو و مولاه . و استدرکه ابن فتحون و ابن الاثیر.
سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
پارامتر شکلshape parameterواژههای مصوب فرهنگستانپارامتری از یک توزیع فراوانی که با چولگی (skewness) یا کشیدگی (kurtosis) توزیع یا بهطورکلی هر معیار توصیفکنندۀ شکل عمومی توزیع، مرتبط است
علی صائبلغتنامه دهخداعلی صائب . [ ع َ ی ِ ءِ ] (اِخ ) ابن فرحان موسی دیری . لغوی و مورخ بود. وی در سال 1288 هَ . ق . در دیرالزور از شهرهای سوریه متولد شد و دو زبان ترکی و فارسی را آموخت . سپس به قائم مقامی حسکه در الجزیره منصوب شد. و در ساختن شهر قامشلی سهیم بود.
صفاکاریلغتنامه دهخداصفاکاری . [ ص َ ] (حامص مرکب ) صفا دادن . جلا دادن . زدودن از : هست هر آینه را صیقل دیگر صائب جز به خاکستر تن نیست صفاکاری دل . صائب (از آنندراج ).رجوع به صفا دادن شود.
عنقا شدنلغتنامه دهخداعنقا شدن . [ ع َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غائب و ناپدید شدن . (آنندراج ) : شاهباز طبع ملا بال هر جا باز کردفکر صائب را علاجی نیست جز عنقا شدن .صائب (از آنندراج ).
شصائبلغتنامه دهخداشصائب . [ ش َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ شَصیبَة. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). چوبهای پالان ، کانه جمع شصیبة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به شصیبة شود.
قصائبلغتنامه دهخداقصائب . [ ق َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ قصیبة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). به معنی دسته موی پیچیده . (آنندراج ). رجوع به قصیبة شود.
نصائبلغتنامه دهخدانصائب . [ ن َ ءِ ] (ع اِ) سنگهائی که گرداگرد حوض نصب کرده و فرجه های آنها را با گل گیرند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از متن اللغة). || ج ِ نصیبة. رجوع به نصیبة شود.
مصائبلغتنامه دهخدامصائب . [ م َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ مصیبة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مکروهات و شدائد و رنجها (همزه ٔ مصائب مبدل از واو است خلاف القیاس ). (از غیاث ). ج ِ مصیبت . رزایا. مصیبتها. ماتمها. مصایب . (یادداشت مؤلف ) : پند گیر از مصائب دگران تا نگیرند دیگ