صابونیفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که به کف صابون آغشته شده است.۲. (اسم، صفت) صابونساز؛ صابونفروش.۳. (زیستشناسی) ویژگی هریک از گیاهانی که مانند صابون خاصیت پاککنندگی دارند.
صابونیلغتنامه دهخداصابونی . (اِ) نباتی است از تیره ٔ قرنفلیان و از دسته ٔ میخ»ها که ساقه های زیرین و ساق و برگ آن دارای ماده ٔ لعابی است و مانند صابون در آب کف میکند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 213).
صابونیلغتنامه دهخداصابونی . (اِخ ) احمدبن ابراهیم . ادیبی از مردم حماة ووفات وی نیز بدانجا بوده است . او جریده ٔ یومیه ٔ «لسان الشرق » را بسال 1324 هَ . ق . دو سال منتشر ساخت . مردی فاضل و با انشائی نیکو بود و شعر نیز میگفت و درشعر او رقت و طراوتی خاص است . از
صابونیلغتنامه دهخداصابونی . (اِخ ) احمدبن محمدبن حسین بن السندی . وی ثقه و معمر و مسند دیار مصر است و ازیونس بن عبدالاعلی و مزنی و بزرگان دیگر روایت کند و ابن نظیف از وی روایت آورد. وفات او به شوال 349 هَ . ق . بسن یکصدوپنجسالگی بود. (حسن المحاضره ص <span class
صابونیلغتنامه دهخداصابونی . (اِخ ) محمدبن احمدبن ابراهیم بن سلیمان الجعفی الکوفی ، مکنی به ابی الفضل صابونی . رجوع به محمدبن احمدبن ابراهیم بن سلیمان جعفی شود.
حافظ صابونیلغتنامه دهخداحافظ صابونی . [ ف ِ ظِ ] (اِخ ) صادقی کتابدار در مجمعالخواص آرد: از قزوین است . چنین پیر باصفا کم پیدا میشود، بااینکه سن ّ بسیار داشت بسیار شکفته و خوش دل بود. و حقیر [ صادقی کتابدار ] در اوایل جوانی بشرف صحبتش مشرف شده ابیاتی را که میگفتم به اصلاحش میرسانیدم ، و از اشعار لطی
حلوای صابونیلغتنامه دهخداحلوای صابونی . [ ح َ ی ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شفارج و آن نوعی است از حلوا. حلوای سفید. (یادداشت مرحوم دهخدا) : از شره گویی همی حلوای صابونی خوردگر خمیر نان او خود جمله از صابون کنند. انوری .نه هر بیرون که بپسند
خرنوب شابونیلغتنامه دهخداخرنوب شابونی . [ خ َ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی از خرنوب که بخوبی خرنوب صیدلانی نیست . (یادداشت بخط مؤلف ).
ابن صابونیلغتنامه دهخداابن صابونی . [ اِ ن ُ ] (اِخ ) محمدبن احمد. از مشاهیر ادبای اندلس . بمشرق بسیاحت شد و در اسکندریه به سال 604 هَ .ق . درگذشت .
صابونیهفرهنگ فارسی عمیدگیاهی از تیرۀ میخکها با ساقۀ راست، برگهای بزرگ، و گلهای سفید یا صورتی. ساقه و برگ آن دارای مادۀ لعابی است و در آب کف میکند.
صابونیشدنsaponificationواژههای مصوب فرهنگستانواکنشی شیمیایی که در آن یک باز یا چربی یا اسید چرب به صابون تبدیل میشود
حافظ صابونیلغتنامه دهخداحافظ صابونی . [ ف ِ ظِ ] (اِخ ) صادقی کتابدار در مجمعالخواص آرد: از قزوین است . چنین پیر باصفا کم پیدا میشود، بااینکه سن ّ بسیار داشت بسیار شکفته و خوش دل بود. و حقیر [ صادقی کتابدار ] در اوایل جوانی بشرف صحبتش مشرف شده ابیاتی را که میگفتم به اصلاحش میرسانیدم ، و از اشعار لطی
حلوای صابونیلغتنامه دهخداحلوای صابونی . [ ح َ ی ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شفارج و آن نوعی است از حلوا. حلوای سفید. (یادداشت مرحوم دهخدا) : از شره گویی همی حلوای صابونی خوردگر خمیر نان او خود جمله از صابون کنند. انوری .نه هر بیرون که بپسند
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) عبدالرحمن صابونی . رجوع به اسماعیل بن عبدالرحمن ... صابونی شود.
صابونیهفرهنگ فارسی عمیدگیاهی از تیرۀ میخکها با ساقۀ راست، برگهای بزرگ، و گلهای سفید یا صورتی. ساقه و برگ آن دارای مادۀ لعابی است و در آب کف میکند.
صابونیشدنsaponificationواژههای مصوب فرهنگستانواکنشی شیمیایی که در آن یک باز یا چربی یا اسید چرب به صابون تبدیل میشود
حافظ صابونیلغتنامه دهخداحافظ صابونی . [ ف ِ ظِ ] (اِخ ) صادقی کتابدار در مجمعالخواص آرد: از قزوین است . چنین پیر باصفا کم پیدا میشود، بااینکه سن ّ بسیار داشت بسیار شکفته و خوش دل بود. و حقیر [ صادقی کتابدار ] در اوایل جوانی بشرف صحبتش مشرف شده ابیاتی را که میگفتم به اصلاحش میرسانیدم ، و از اشعار لطی
حلوای صابونیلغتنامه دهخداحلوای صابونی . [ ح َ ی ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شفارج و آن نوعی است از حلوا. حلوای سفید. (یادداشت مرحوم دهخدا) : از شره گویی همی حلوای صابونی خوردگر خمیر نان او خود جمله از صابون کنند. انوری .نه هر بیرون که بپسند
ابن صابونیلغتنامه دهخداابن صابونی . [ اِ ن ُ ] (اِخ ) محمدبن احمد. از مشاهیر ادبای اندلس . بمشرق بسیاحت شد و در اسکندریه به سال 604 هَ .ق . درگذشت .
ابن صابونیلغتنامه دهخداابن صابونی . [ اِ ن ُ ] (اِخ ) کمال الدین عبدالرزاق بن احمدبن محمد، و او را ابن فوطی نیز میگفتند. از مشاهیر علمای حدیث و تاریخ و صاحب ید طولی در حکمت . مولد او به سال 642 هَ .ق . و وفات 723. و گویند او از اخل
جاصابونیلغتنامه دهخداجاصابونی . (اِ مرکب ) جای صابونی . ظرفی که در آن صابون میگذارند. محل مخصوص صابون .