صاحب سرلغتنامه دهخداصاحب سر. [ ح ِ ب ِ / ح ِ س ِرر ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) رازدار. رازنگهدار.محرم اسرار : در مجلس شراب به ابوالفتح حامی که صاحب سرّ وی بود بگفت ... (تاریخ بیهقی ص 320).سریر عرش را نعلین
سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
شاحبلغتنامه دهخداشاحب . [ ح ِ ] (اِخ ) وادیی است به عرمة. (معجم البلدان ). رجوع به شاجب شود : و منا ابن عمرو یوم اسفل شاحب یزید و ألهت خیله غیراتها.اعشی (از معجم البلدان ).
شاحبلغتنامه دهخداشاحب . [ ح ِ ] (ع ص ) مهزول . (اقرب الموارد). ضعیف و لاغر. (ناظم الاطباء). رنگ باخته . رنگ پریده . || متغیراللون . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
صاحب سریلغتنامه دهخداصاحب سری . [ ح ِ س ِرْ ری ] (حامص مرکب ) رازداری . محرمیت اسرار : به دامن پاکی دین پرورانت به صاحب سرّی پیغمبرانت . نظامی .
صاحب سریرلغتنامه دهخداصاحب سریر. [ ح ِ س َ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) پادشاه . خداوند تخت : گروهیش خوانند صاحب سریرولایت ستان بلکه آفاق گیر. نظامی .سریری (؟) ز گفتار صاحب سریربدان داستان گشت فرمان پذیر.نظامی .<br
قاموسفرهنگ فارسی معین[ ع . ] 1 - (اِ.) میانه دریا. 2 - کتاب لغت . 3 - (ص .) رازدار، صاحب سرُ. 4 - ذات ، طبیعت . 5 - ذهنیت ، نظر.
ابطانلغتنامه دهخداابطان . [ اِ ] (ع مص ) جامه را آستر کردن . جامه را بطانه کردن .زیره دادن جامه ای را. || تنگ برکشیدن ستور را. || شمشیر زیر کش گرفتن . || از خواص خود کردن . صاحب سرّ خود گردانیدن . درونی وخاصه کردن . محرم کردن کسی را. بخاصه کردن کسی را.
بی یسمعلغتنامه دهخدابی یسمع. [ ی َ م َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) (از: ب + ی متکلم + یسمع، فعل مفرد مضارع ) به من می شنَوَد. به وسیله ٔ من می شنَوَد : رو که بی یسمع و بی یبصر تویی سر تویی چه جای صاحب سر تویی .مولوی .
ناموسفرهنگ فارسی عمید۱. شرف.۲. عفت؛ عصمت.۳. [مجاز] خواهر یا مادر یا همسر مرد که وظیفۀ حفظ حرمت آنها بر عهدۀ اوست.۴. [مجاز] صاحب سر؛ آگاه و مطلع به باطن امور.۵. [قدیمی] راز؛ سر.۶. [قدیمی] مرد ماهر و کاردان.۷. [قدیمی] کمینگاه صیاد.⟨ ناموس اکبر: [قدیمی، مجاز] جبرئیل.
صاحبدیکشنری عربی به فارسیلنگه , جفت , همسر , کمک , رفيق , همدم , شاگرد , شاه مات کردن , جفت گيري يا عمل جنسي کردن , يار , شريک , همدست , رفيق شدن
صاحبلغتنامه دهخداصاحب . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن حاتم فرغانی . وی در سفری که به حج رفت به بغداد شد و در آنجا حدیث گفت . علی بن عمر کسکری از وی حدیث کند. (تاریخ بغداد ج 9 ص 344).
صاحبلغتنامه دهخداصاحب . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن محمد بخاری (الامام ...). در تتمه ٔ صوان الحکمه آمده است : وی در علوم اسلامی ماهر و بر دقایق حکمت واقف بود و حافظه ای قوی داشت ، لیکن دعوی وی بر معنی او غلبه میکرد واو را تصانیفی مفید است . و درباره ٔ او من گفته ام :لقد صحب العلم الرصین و اهله <br
صاحبلغتنامه دهخداصاحب . [ ح ِ ] (اِخ ) تاج الدین محمدبن صاحب فخرالدین محمدبن وزیر بهاءالدین علی بن محمدبن حنا. وی رئیس و شاعر بود و از سبط سلفی حدیث کندو بسال 707 هَ . ق . درگذشت . (حسن المحاضرة ص 177).
خانه صاحبلغتنامه دهخداخانه صاحب . [ ن َ / ن ِ ح ِ ](اِ مرکب ) صاحبخانه بلهجه ٔ مردم گیلان . خدای خانه .
خر صاحبلغتنامه دهخداخر صاحب . [ خ َ ح ِ ] (اِ مرکب ) صاحب خر. مالک خر. (یادداشت مؤلف ).- امثال :یا خر میمیره و یا خر صاحب . (یادداشت بخط مؤلف ).
گله صاحبلغتنامه دهخداگله صاحب . [ گ َ ل َ / ل ِ / گ َل ْ ل َ / ل ِ ح ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) صاحب گله . دارنده ٔ گله . خداوند گله . رمه دار. گله دار : دگر ره پدیدار گش
وغ وغ صاحبلغتنامه دهخداوغ وغ صاحب . [ وَ وَ ح ِ/ ح َ ] (اِ مرکب ) بازیچه یعنی آلت بازیی است کودکان را که آوازی چون آواز مرغابی از آن برآید. (یادداشت مرحوم دهخدا). وغ وغ صاحاب (در تداول عامه )، آلتی مرکب از دو مقوای مدور که شکل استوانه ٔ آن دو را با کاغذ به هم وصل ک
وق وق صاحبلغتنامه دهخداوق وق صاحب . [ وَ وَ ح ِ / ح َ ] (اِ مرکب ) وغ وغ صاحب (در تداول عوام ، صاحاب ) . رجوع به وغ وغ صاحب شود.