صادرلغتنامه دهخداصادر. [ دِ ] (اِخ ) ابن کامل بن بدر عیسی . وی شاعری است نیکوسخن و از شعر وی قصیده ای است که در آن برادر خود بدر را که با ابوهیذام کشته شده یاد کند:لئن قتلت قحطان بدراً فانمااراها نجوم اللیل کارهة ظهرااقام لها سوق الجلاد ابن کامل فانفذها قتلاً و اوجعها عقرا
صادرلغتنامه دهخداصادر. [ دِ ] (اِخ ) از قراء یمن است از مخلاف سنحان . نابغه گوید : و قد قلت للنعمان لما رأیته یرید بنی حن بثغرة صادرتجنب بنی حن فان ّ لقأهم شدید و ان لم تلق الا بصابر.(معجم البلدان ).
شاذرلغتنامه دهخداشاذر. [ ذَ ] (معرب ، اِ) معرب چادر. شوذر. (المعرب جوالیقی ج 2، حاشیه ٔ ص 105). رجوع به چادر و شوذر شود.
سادرلغتنامه دهخداسادر. [ دِ ] (ع ص )بی باک . (مهذب الاسماء). آنکه باک ندارد از چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی است که جد و اهتمام در کار نکند و به بی پروائی کار کند. (شرح قاموس ) (اقرب الموارد). || بی غم و خیره و شوخ چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بی غم . (شمس اللغات ). || آنکه با ترف
ام صادرلغتنامه دهخداام صادر. [ اُم ْ م ِ دِ ] (اِخ ) کنیه ٔ سجاح زن مسیلمه ٔ کذاب است . (از المرصع).
صادراتفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ واردات] (اقتصاد) کالاهایی که از کشوری به کشور دیگر فرستاده میشود.۲. [جمعِ صادَرة] [قدیمی] = صادر
صادراتلغتنامه دهخداصادرات . [ دِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صادرة. مقابل واردات . || در تداول علمای اقتصاد و بازرگانان ، کالاهائی است که از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر و مخصوصاً از کشوری به کشور دیگر فرستاده شود.صادرات ایران : از مقایسه ٔ صادرات ایران در عصر حاضر با عصر قدیم مشاهده میشود که ارقام صادراتی
صادراوللغتنامه دهخداصادراول . [ دِ رِ اَوْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نخستین معلولی که از باریتعالی صادر شده است . ملا عبدالرزاق لاهیجی گوید: حکما گفته اند که از واحد حقیقی که هیچگونه کثرت در او نباشد (نه حقیقی و نه اعتباری ) صادر نتواند شد بالذات در مرتبه ٔ واحده مگر واحدی ، چه لابد است مر عل
صادرکنندهلغتنامه دهخداصادرکننده . [ دِ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) کسی که صادرات را به خارج میفرستد. رجوع به صادرات شود.
صادرهلغتنامه دهخداصادره . [ دِ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان وراوی بخش کنگان شهرستان بوشهر، 9600گزی جنوب خاور کنگان ، کنار راه فرعی لار به گله دار. جلگه ، گرمسیر و مالاریائی . سکنه ٔ آن 63 تن شیعه ، فارسی زبان . آب از قنات و باران
issuingدیکشنری انگلیسی به فارسیصدور، صادر کردن، بیرون آمدن، خارج شدن، صادر شدن، انتشار دادن، رواج دادن، فرستا دن
صادراتفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ واردات] (اقتصاد) کالاهایی که از کشوری به کشور دیگر فرستاده میشود.۲. [جمعِ صادَرة] [قدیمی] = صادر
صادر گشتنلغتنامه دهخداصادر گشتن . [ دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پدید آمدن از. سر زدن از. ناشی شدن از. خلق شدن . ایجاد شدن : بدان کایزدتعالی خالق اوست ز نیکو هرچه صادر گشت نیکوست .شبستری .
صادر شدنلغتنامه دهخداصادر شدن . [ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سر زدن . صدور یافتن . ناشی شدن : آنکه مسکین است اگر قادر شودبس خیانتها از او صادر شود. سعدی .گویم از بنده ٔ مسکین چه گنه صادر شدکو دل آزرده شد از من غم آنم باشد. <p class
صادر کردنلغتنامه دهخداصادر کردن . [ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در اصطلاح بازرگانان ، محصول کشوری را به کشورهای دیگر فرستادن . رجوع به صادرات شود. || انجام دادن تشریفات صدور شناسنامه (سجل ) یا ورقه ٔ مالکیت و سند و امثال آن .
صادراتلغتنامه دهخداصادرات . [ دِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صادرة. مقابل واردات . || در تداول علمای اقتصاد و بازرگانان ، کالاهائی است که از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر و مخصوصاً از کشوری به کشور دیگر فرستاده شود.صادرات ایران : از مقایسه ٔ صادرات ایران در عصر حاضر با عصر قدیم مشاهده میشود که ارقام صادراتی
علم بنی الصادرلغتنامه دهخداعلم بنی الصادر. [ ع َ ل َ م ُ ب َ نِص ْ صا دِ ] (اِخ ) کوهی است روبروی قیروان در مقابل حاجر. (از معجم البلدان ).
مصادرلغتنامه دهخدامصادر. [ م َ دِ ] (ع اِ) ج ِ مصدر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به مَصْدَر شود.
ام صادرلغتنامه دهخداام صادر. [ اُم ْ م ِ دِ ] (اِخ ) کنیه ٔ سجاح زن مسیلمه ٔ کذاب است . (از المرصع).