صادق الوعدلغتنامه دهخداصادق الوعد. [ دِ قُل ْ وَ ] (ع ص مرکب ) راست نوید. خوش قول : خواهی که چو صبح صادق الوعد شوی خورشیدصفت با همه کس یکرو باش . (منسوب به بایزید بسطامی ).|| (اِخ )نامی از نامهای خدای تعالی .
صادق الوعدلغتنامه دهخداصادق الوعد. [ دِ قُل ْ وَ ] (اِخ ) لقب اسماعیل پیغمبر : و اذکر فی الکتاب اسماعیل انه کان صادق الوعد و کان رسولاً نبیاً. (قرآن 54/19).
شادکلغتنامه دهخداشادک . [ دَ ] (اِخ ) السجستانی المحدث ،و او پدر یوسف . (منتهی الارب ). بل صواب جد یوسف بن یعقوب است . از علی بن خشرم و دیگران حدیث کرد و ذهبی و ابن حجر از او یاد کرده اند. (تاج العروس ذیل ش دک ).
صادقلغتنامه دهخداصادق . [ دِ ] (اِخ ) (خواجه ...) وی نویسنده ٔ ولات کردستان بود، طبعی داشته . این دو بیت را از او نگاشت و نامی از وی به روزگار گذاشت :از ازل صادق به دنیا میل آمیزش نداشت چند روزی آمد و یاران خود را دید و رفت .گرد تمکین تو گردم که بدین شیوه اگربه بهشتت گذرانند ت
صادقلغتنامه دهخداصادق . [ دِ ] (اِخ ) (محمودافندی ...) دبیر مدرسه ٔ عابدین امریکائی در مصر. وی مؤلف کتاب جغرافیای تجارتی است که جزء اول آن بسال 1330 هَ . ق . چاپ شده . (معجم المطبوعات ستون 1711).
صادقلغتنامه دهخداصادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن عبدالسلام ، معروف به بترونی حلبی . سیدمحمد امین محبی دمشقی در ذیل نفحة، او و خاندان او را بغایت ستوده و شعر وی را توصیف کند. او در اوائل قرن یازدهم هجری وفات کرد. محمد راغب حلبی دو صفحه ازاشعار او را در اعلام النبلاء ج 6</sp
خوش وعدهلغتنامه دهخداخوش وعده . [ خوَش ْ / خُش ْ وَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) صادق الوعد. آنکه بوعده ٔ خود وفا کند. آنکه از وعده ٔ خود تخلف نکند.
راست وعدهلغتنامه دهخداراست وعده . [ وَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) صادق الوعد. راست عهد. راست پیمان . درست پیمان . کسی که قول و وعده اش راست باشد : آن لفظ وعده یی بُد و دانم که راست است زیرا که راست وعده بود مرد و کج وعید.<p class="auth
راست عهدلغتنامه دهخداراست عهد. [ ع َ ] (ص مرکب ) درست پیمان . صادق الوعد. که عهد استوار دارد. که در مقام عهد و پیمان راستی و امانت نشان دهد : سخنگوی و دلیر و خوب کردارامین و راست عهد و راست گفتار. نظامی .و رجوع به راست پیمان و درست پیم
کهيعصفرهنگ واژگان قرآناز حروف مقطعه و رموز قرآن ((در روايتي از امام صادق عليه السلام آمده که " کهيعص " معنايش اين است که" منم کافي و هادي و ولي و عالم و صادق الوعد "و بر همين اساسدعايي از امير المؤمنين (عليهالسلام) نقل شده که حضرت دعا را با اين عبارت آغاز مي کنند : "اي خدا ، اي کهيعص از تو مسئلت ميدارم که ..." )
درست پیمانلغتنامه دهخدادرست پیمان . [ دُ رُ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) استوار عهد. که پیمان و عهد محکم دارد. کسی که از عهد و پیمان خود نگاهداری می کند. (ناظم الاطباء). صادق الوعد. صادق الوعده : شاه مسعود کاختر مسعوددر مرادش درست پیمان باد
صادقلغتنامه دهخداصادق . [ دِ ] (اِخ ) (خواجه ...) وی نویسنده ٔ ولات کردستان بود، طبعی داشته . این دو بیت را از او نگاشت و نامی از وی به روزگار گذاشت :از ازل صادق به دنیا میل آمیزش نداشت چند روزی آمد و یاران خود را دید و رفت .گرد تمکین تو گردم که بدین شیوه اگربه بهشتت گذرانند ت
صادقلغتنامه دهخداصادق . [ دِ ] (اِخ ) (محمودافندی ...) دبیر مدرسه ٔ عابدین امریکائی در مصر. وی مؤلف کتاب جغرافیای تجارتی است که جزء اول آن بسال 1330 هَ . ق . چاپ شده . (معجم المطبوعات ستون 1711).
صادقلغتنامه دهخداصادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن عبدالسلام ، معروف به بترونی حلبی . سیدمحمد امین محبی دمشقی در ذیل نفحة، او و خاندان او را بغایت ستوده و شعر وی را توصیف کند. او در اوائل قرن یازدهم هجری وفات کرد. محمد راغب حلبی دو صفحه ازاشعار او را در اعلام النبلاء ج 6</sp
صادقلغتنامه دهخداصادق . [ دِ ] (اِخ ) (میرزا...) از اهل اردوباد است . طالب علمی است بسیار خوش سلیقه . در زمان شاه مرحوم به مشهد مقدس رفت و سادات آن آستانه ٔ قدس را هجو کرد، پس از مقام بالاتر حکم اخراجش صادر شد. گویند اکنون در دکن است ولی بودنش معلوم نیست . چون اغلب اشعارش رباعی است لذا به ذکر
صاف صادقلغتنامه دهخداصاف صادق . [ دِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) صاف ساده . بی ریا. بی حیله و مکر. || احمق .
مخبر صادقلغتنامه دهخدامخبر صادق . [ م ُ ب ِ رِ دِ ] (اِخ ) حضرت رسول صلی اﷲعلیه وآله وسلم . (غیاث ) (ناظم الاطباء).
متصادقلغتنامه دهخدامتصادق . [ م ُ ت َ دِ ](ع ص ) با هم دوستی کننده و با یکدیگر راست شونده دردوستی و سخن . راست در دوستی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصادق شود.
ابوصادقلغتنامه دهخداابوصادق . [ اَ دِ ] (اِخ ) عبداﷲبن ناجذ الازدی . او از ازد شنؤه است و در حرب جمل در رکاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام بوده است .