صاعدلغتنامه دهخداصاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن علی جرجانی ، مکنی به ابی الحسن . او راست : مسالک الممالک به فارسی . (کشف الظنون ).
صاعدلغتنامه دهخداصاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن ابی غانم . صاحب روضات از وی به ثقه ٔ فقیه تعبیر کند و گوید شرح حال وی را شیخ فرج اﷲ حویزی در کتاب خویش آورده است ، او شاگرد شیخ ما ابوجعفر طوسی است . (روضات ص 330).
صندلی کودکbaby car seat, child safety seat, infant safety seat,child restraint system, child seat,baby seat, restraining car seat, car seatواژههای مصوب فرهنگستانصندلی ایمنی برای نشستن کودک در خودرو بهمنظور جلوگیری از آسیب رسیدن به او در هنگام تصادف
ساعت ساعتلغتنامه دهخداساعت ساعت . [ ع َ ع َ ] (ق مرکب ) ساعت بساعت . ساعت تا ساعت . دمبدم . لحظه بلحظه : بدان باید نگریست که ساعت ساعت خللی افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب پیشاوری ص 426).ای دل تو برو در بر جانان می باش ساعت ساعت منتظر
ساعت تا ساعتلغتنامه دهخداساعت تا ساعت . [ ع َ ع َ ] (ق مرکب ) از ساعتی بساعتی . از این ساعت به آن ساعت . ساعت به ساعت . ساعت ساعت : ششم آنکه از خداوند سبحانه و تعالی نومید نیستم که ساعت تا ساعت فرج دهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب پیشاوری ص 341). همگا
صاعد صاعدیلغتنامه دهخداصاعد صاعدی . [ ع ِ دِ ع ِ ] (اِخ ) رجوع به صاعدبن مسعود و رجوع به صاعدیان شود.
صاعدیانلغتنامه دهخداصاعدیان . [ ع ِ ] (اِخ ) خاندانی معروف است که در اصفهان میزیست و ریاست حنفیان آن سامان داشت . و خاندان خجند نیز ریاست شافعیان داشت . در ترجمه ٔ محاسن اصفهان آرد: خلاصه ٔ آل صاعد نظام الدین قوام الاسلام تغمده اﷲ بمغفرته که پیوسته از روزگار دیرینه باز مدار امور کلی و مقالید اشغ
حسین صاعدیلغتنامه دهخداحسین صاعدی . [ ح ُ س َ ن ِ ع ِ ] (اِخ ) تاج الدین . معلم شیخ بهائی . رجوع همین لغت نامه شود.
ابوالقاسملغتنامه دهخداابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ )صاعدبن احمدبن صاعد اندلسی . رجوع به صاعد... شود.
یحییلغتنامه دهخدایحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن محمدبن صاعد، مکنی به ابومحمد و معروف به ابن صاعد، از ادبای قرن سوم و چهارم هجری بود. او راست : تخریج احادیث ابن مسعود. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ابن صاعد شود.
ابومحمدلغتنامه دهخداابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) یحیی بن محمدبن صاعد. رجوع به یحیی ... و رجوع به ابن صاعد... شود.
ابومحمدلغتنامه دهخداابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ساعد. رجوع به یحیی بن محمدبن صاعد، و رجوع به ابن صاعد یحیی ... شود.
قولونفرهنگ فارسی معین[ معر. ] (اِ.) قسمتی از رودة فراخ که شامل سه بخش صاعد و افقی و نازل است . قولون صاعد در طرف راست شکم بالای روده و قولون نازل در سمت چپ به طرف پایین می رود. قولون افقی دنباله قولون صاعد است و به طور افقی در زیر معده قرار دارد.
متصاعدلغتنامه دهخدامتصاعد. [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) چیزی دشوار. (آنندراج ). دشوار و با مشقت . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بالابرآینده . (غیاث ) (آنندراج ). فرهنگستان ایران معادل این کلمه را «فرایاز» انتخاب کرده است . و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران و تصاعد شود <sp
مصاعدلغتنامه دهخدامصاعد. [ م َ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ مصعد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جاهای بلند. (غیاث ) (آنندراج ) : در مرکز آب و خاک روی به مصاعد هوا نهد و بر بالا رود [ ابر ] . (مرزبان نامه ص 101). مهابط و مصاعد آن از خوف صیادان بیرح
اصاعدلغتنامه دهخدااصاعد. [ اِص ْ صا ع ُ ] (ع مص ) برآمدن . (منتهی الارب ). بر نردبان یا کوه بالا رفتن . لغت یا لهجه ایست در تصاعد که در آن قلب و ادغام پدید آمده است . (از قطر المحیط).
تصاعدلغتنامه دهخداتصاعد. [ ت َ ع ُ ] (ع مص )دشوار شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ببالا برشدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از اقرب الموارد). بالا برآمدن بر جای بلند.(غیاث اللغات ) (آنندراج ). || (اِ مص ) بالاروی و بالارفتگی و صعود. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح ریاضی )