صبی العینلغتنامه دهخداصبی العین . [ ص َ بی یُل ْ ع َ ](ع اِ مرکب ) مردمک دیده . به به . نی نی . انسان العین .
بستر آبهای بینالمللیinternational seabed, international seabed areaواژههای مصوب فرهنگستانمحدودهای از بستر دریا که فراتر از قلمروِ دریای ملی است
چسبیلغتنامه دهخداچسبی . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان نیگنان بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس که در 39هزارگزی شمال بشرویه و 4هزارگزی شمال نیگنان واقع است . دامنه و گرمسیراست و 275 تن سکنه دارد. آبش
شبیلغتنامه دهخداشبی . [ ش َ ] (از ع ، اِ) مخفف شبیه در اصطلاح «شبیه خوانی » متداول بین عامه . رجوع به شبیه و شبیه خوانی شود.
شبیلغتنامه دهخداشبی . [ ش َ ] (ص نسبی ، اِ) آن را به سبج معرب نموده اند. نوعی از جامه ٔ دوخته باشد و بعضی گویند پوستین است . (برهان قاطع): سُبجَه ؛ شبی زَن . (مهذب الاسماء). || جامه ای که شب بر خود پوشند. (برهان ). جامه ٔ شب . پیراهن شب . || سدره . شبیک . در مراسم زردشتیان : قَرقَل ؛ شبی بی
ببهلغتنامه دهخداببه . [ ب َ ب َ ] (اِ) (در زبان شیرخوارگان ) مردمک . ببک . نی نی . مردم چشم . به به . انسان العین . مردمک چشم . کاک . کیک . تخم چشم . صبی العین . مردمه . ذباب العین . || تصویر و شکل که کشند. || طفل خرد. عزیز. طفل شیرخوار. (یادداشت مؤلف ).
مردمکلغتنامه دهخدامردمک . [ م َ دُ م َ ] (اِ مصغر) تصغیر مردم است که شخص واحد باشد از آدمی . (برهان قاطع). مردم خرد.رجوع به مردم شود. || سیاهی کوچک که در میان سیاهی چشم باشد و مردمک آن را بدین سبب گویند که صورتی کوچک به شکل آدمی در آن می نماید و از این جهت در عربی انسان العین گویند. (غیاث اللغ
صبیلغتنامه دهخداصبی . [ ص َ با ] (ع مص ) کار کودکی کردن و با کودکان بازی نمودن . || میل کردن بسوی کودکی . (منتهی الارب ).
صبیلغتنامه دهخداصبی . [ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان زاوه بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه 24000گزی جنوب خاوری تربت حیدریه 7000گزی جنوب شوسه ٔ عمومی تربت . جلگه . معتدل . سکنه 426 تن . آب از قنا
صبیلغتنامه دهخداصبی . [ ص ِ با ] (ع مص ) میل کردن بسوی نادانی جوانی و بازی و کودکی . (منتهی الارب ). میل بنادانی و جوانی . (تاج المصادر بیهقی ). طفلی و کودکی . (غیاث اللغات ). کودکی کردن . (مصادر زوزنی ) : باد صبا ز عهد صبی یاد میدهدجان داروئی که غم ببرد درده
چم صبیلغتنامه دهخداچم صبی . [ چ َ ص ُب ْ بی ] (اِخ )دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر که در 73 هزارگزی شمال خاوری شادگان و یک هزارگزی خاور راه اتومبیل رو رامهرمز به خلف آباد واقع است . دشت و گرمسیر است و 100 تن سکنه
خولنجان قصبیلغتنامه دهخداخولنجان قصبی . [ ل َ ن ِ ق َ ص َ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) نوعی از خولنجان است . رجوع به خولنجان شود.
متصبیلغتنامه دهخدامتصبی . [ م ُ ت َ ص َب ْ بی ] (ع ص ) (از«ص ب و») آن که خود را به کودکی زند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از ذیل اقرب الموارد). || به خوشی فریبنده . (ناظم الاطباء). کسی که خوشی را بخودمی بندد. (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تصبی شود.
قصبیلغتنامه دهخداقصبی . [ ق َ ص َ ] (اِخ ) عمران بن ابوعطاءواسطی ، مکنی به ابوحمزه . از محدثان است . وی از ابن عباس و ابن حنیفه و دیگران روایت دارد و از او ثوری و شعبه و هشیم و جز ایشان روایت کنند. (لباب الانساب ).