شخیرلغتنامه دهخداشخیر. [ ش ِخ ْ خی ] (اِخ ) مطرف بن عبداﷲبن شخیر از اعبدمردم و افضل ایشان بود در وقت خود. (منتهی الارب ).
شخیرلغتنامه دهخداشخیر. [ ش ِخ ْ خی ] (ع ص ) مرد بسیارآواز از بینی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
صخرةدیکشنری عربی به فارسیتخته سنگ , سنگ , گرداله , تکان نوساني دادن , جنباندن , نوسان کردن , تخته سنگ يا صخره , سنگ خاره , صخره , جنبش , تکان
صخرهفرهنگ فارسی عمیدسنگِ بزرگ و سخت.⟨ صخرۀ صما: [قدیمی] سنگ سخت: ◻︎ حاجت موری به علم غیب بداند / در بن چاهی به زیر صخرۀ صما (سعدی۲: ۳۰۳).
صخرآبادلغتنامه دهخداصخرآباد. [ ص َ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای مرو منسوب به صخربن عبداﷲبن بریدةبن حصیب اسلمی و در آن جماعتی بوده است . (الانساب سمعانی ص 350 ورق الف ).
جابتانلغتنامه دهخداجابتان . [ ب َ ] نام محلی است که در شعر اخطل و ابی صخر هذلی آمده است . (مراصدالاطلاع ). || دو موضع است . (منتهی الارب ).
ابوهریرةلغتنامه دهخداابوهریرة. [ اَ هَُ رَ رَ ] (اِخ ) الدوسی . رجوع به ابوهریرة عبدالرحمن بن صخر ازدی شود.
صخرةدیکشنری عربی به فارسیتخته سنگ , سنگ , گرداله , تکان نوساني دادن , جنباندن , نوسان کردن , تخته سنگ يا صخره , سنگ خاره , صخره , جنبش , تکان
صخرهفرهنگ فارسی عمیدسنگِ بزرگ و سخت.⟨ صخرۀ صما: [قدیمی] سنگ سخت: ◻︎ حاجت موری به علم غیب بداند / در بن چاهی به زیر صخرۀ صما (سعدی۲: ۳۰۳).
حرازالصخرلغتنامه دهخداحرازالصخر. [ ] (ع اِ مرکب ) حرازالحجر است ، بپارسی گل سنگ گویند و آن چیزی است مثال طحلب که بر روی سنگ پیدا شود و حراز از بهر آن گویند که زحمت حراز که قوبا است زایل کند. طبیعت آن سرد و خشک است ، بر ورمهای کرم طلا کردن نافع بود و اگر به موضعی که خون آید ضماد کنند خون بازدارد و
حزازالصخرلغتنامه دهخداحزازالصخر. [ ح َ زُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) حزازالصخور. گلسنگ حناء قریش . زهرالخوف . در ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان آمده است که حزازالصخور یا حزازالجبل . بولس گوید: و آن چیزیست که بر سنگ پیدا آید، شبیه جامه ٔ غوک که عرب او را طحلب گوید و چهاربخت گوید: او را حزاز گویند بدان سبب که
حزز الصخرلغتنامه دهخداحزز الصخر. [ ح َ زَ زُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به حزازالجبل و حزازالصخر شود.