صداءلغتنامه دهخداصداء. [ ص َدْ دا ] (اِخ ) چاهی است یا چشمه ای است که شیرین تر از آن آبی در عرب نیست . (منتهی الارب ) (قطر المحیط). رجوع به صَدآء شود.
حصن الرأسلغتنامه دهخداحصن الرأس . [ ح ِ نُرْ رَءْس ْ ] (اِخ ) از مخلاف صداء بیمن است . (معجم البلدان ).
صداءلغتنامه دهخداصداء. [ ص َ دَ ] (ع اِ) زنگ آهن و مس و جز آن . (منتهی الارب ). زنگار آهن . (بحر الجواهر)(مهذب الاسماء) (دهار) : جام جهان نمای از خجلت او صَدَاء پذیرفته است . (سندبادنامه ص 256). || زنگک که در چشم کشند. (مهذب الاسماء).