صددلغتنامه دهخداصدد. [ ] (اِخ ) شهری است بر مرز و بوم شمالی اسرائیل چنانکه موسی و حزقیال قرار دادند (سفر اعداد 34: 8 و حزقیال 47: 15) بسیاری گمان دارند که ص
صددلغتنامه دهخداصدد. [ ص َ دَ ] (ع اِ) نزدیکی . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (دهار). || رویاروی . (منتهی الارب ). مقابله و برابری چیزی . (غیاث اللغات ). مقابله . (ربنجنی ). المقابلة و المثل . (مهذب الاسماء). || مجازاً، قصد نمودن . در پی کاری شدن . (غیاث اللغات ).- بصدد
طبلة استوانهایstraight-sided drumواژههای مصوب فرهنگستاننوعی طبلة بدون شکم، با بدنة کاملاً استوانهای که برای بستهبندی چسبهای ذوبی و موادی که با پمپ غلتکی به درون طبله تزریق میکنند، کاربرد دارد
شدتلغتنامه دهخداشدت . [ ش ِدْ دَ ] (ع اِمص ) سختی . صلابت در جواهر و اعراض . محکمی . استواری . استحکام . قوت . حمله . نجدت . ثبات قلب . شجاعت . سختی . تنگی . ضیق . صعوبت . مجاعه . (یادداشت مؤلف ) : خواهی اندر عنا و شدت زی خواهی اندر امان و نعمت و ناز. <p
شدیدلغتنامه دهخداشدید. [ ش َ ] (اِخ ) شدیدبن قیس محدث است . (منتهی الارب ). || لقب ابوبکر هفتمین از امرای بنی حفص . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابوبکر شدید شود. || نام مولای ابوبکر. (منتهی الارب ). || ... ابن عادبن عملاق بن لادبن سام بن نوح . (حبیب السیر). رجوع به شدادبن عاد شود.
شدیدلغتنامه دهخداشدید. [ ش َ ] (ع ص ) دلاور. || توانا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، شِداد، اشدّاء. (اقرب الموارد). || بخیل . || سخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).- شدیدالحنزوانه ؛ کنایه است از تکبر و عظمت . (از اقرب الموارد).- شدیدا
صددرجهلغتنامه دهخداصددرجه . [ ص َ دَ رَ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) منقسم بصد درجه . صد قسمت : گرماسنج صد درجه . || (اصطلاح هندسه ) یک صدم درجه .
صددروازهلغتنامه دهخداصددروازه . [ ص َ دَ زَ ] (اِخ ) به یونانی هکاتم پیلس نام شهری است که در دوره ٔ سلوکیان و اشکانیان رونقی داشته است . در باب محل این شهر عقاید مختلف است ولی اکثر عقیده دارند، که در جنوب غربی دامغان کنونی بوده است . در عصر هخامنشی ارتباط این شهر با ایالت ری بوسیله راهی برقرار بو
أبرَمَ (أکَّدَ) العَزمَدیکشنری عربی به فارسیتصميم گرفت , اراده کرد , مصمم شد , در صدد برآمد , بر آن شد که
afterدیکشنری انگلیسی به فارسیبعد از، پس از، عقب، در عقب، بتقلید، بیادبود، در پی، پشت سر، مابعد، در جستجوی، در صدد
بعددیکشنری عربی به فارسیپس از , بعداز , در عقب , پشت سر , درپي , در جستجوي , در صدد , مطابق , بتقليد , بيادبود
صددرجهلغتنامه دهخداصددرجه . [ ص َ دَ رَ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) منقسم بصد درجه . صد قسمت : گرماسنج صد درجه . || (اصطلاح هندسه ) یک صدم درجه .
صددروازهلغتنامه دهخداصددروازه . [ ص َ دَ زَ ] (اِخ ) به یونانی هکاتم پیلس نام شهری است که در دوره ٔ سلوکیان و اشکانیان رونقی داشته است . در باب محل این شهر عقاید مختلف است ولی اکثر عقیده دارند، که در جنوب غربی دامغان کنونی بوده است . در عصر هخامنشی ارتباط این شهر با ایالت ری بوسیله راهی برقرار بو
متصددلغتنامه دهخدامتصدد. [ م ُ ت َ ص َدْدِ ] (ع ص ) پیش آینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). مقابل و روبرو. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصدد شود.
تصددلغتنامه دهخداتصدد. [ ت َ ص َدْ دُ ] (ع مص ) پیش آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تعرض . (اقرب الموارد).