صدوقلغتنامه دهخداصدوق . [ ص َ ] (اِخ ) محمدبن علی بن حسین قمی مکنی به ابوجعفر. رجوع به ابن بابویه در همین لغت نامه و رجوع به روضات الجنات و ریحانة الادب شود.
صدوقلغتنامه دهخداصدوق . [ ] (اِخ ) پیغمبری است . خدا وی را بهمراهی صادق و شلوم به پیغمبری به شهر انطاکیه فرستاد. مردم شهر تکذیب آنان کردند، درودگری جبیب نام بدیشان ایمان آورد و بعضی گفته اند که آنان در زمان فترت بوده اند. (تاریخ گزیده ص 59). و رجوع به مجمل ال
صدوقلغتنامه دهخداصدوق . [ ص َ ] (ع ص ) همیشه راستگو. الدائم الصدق . (اقرب الموارد). راستگوی . (مهذب الاسماء). || (اِ) دوست . ج ، صُدُق و صُدق . (منتهی الارب ).
صدویکگویش اصفهانی تکیه ای: sadoyek طاری: sâyoyek طامه ای: sadoyek طرقی: sâyoɂitâ کشه ای: sâyoɂitâ نطنزی: sadoɂitâ
صدویکگویش خلخالاَسکِستانی: sad u yak دِروی: sad ə yak شالی: sad u i/sad u yak کَجَلی: sad-e i /sad e yek کَرنَقی: sad u yak کَرینی: sad u yak کُلوری: sad u yak گیلَوانی: sad yak لِردی: sad u yak
شیخ صدوقلغتنامه دهخداشیخ صدوق . [ ش َ خ ِ ص َ ] (اِخ ) لقب ابوجعفر محمدبن بابویه قمی (متوفی 381 هَ . ق .). رجوع به ابن بابویه ابوجعفر محمد شود.
سیداقلغتنامه دهخداسیداق . [ س َ ] (ع اِ) درختی است قوی ساق ، پوست آن سوزنده است و بخاکستر چوب آن ریسمان کتان را سپید کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
صدوقیانلغتنامه دهخداصدوقیان . [ ص َ ] (اِخ ) از فرقه های گنوستیک و مردمانی شریر بودند و سر خوک می پرستیدند. (ترجمه ٔ ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 337).
صدوقیانلغتنامه دهخداصدوقیان . [ ص َ] (اِخ ) طایفه ای از یهودند که در عهد جدید مکرراً مذکور می باشند اما مبداء اشتقاق این اسم و معنایش مبهم است ، لکن رای محکم آنکه ایشان از صادوق کاهن متسلسل شده متدرجاً بدین اسم شهرت یافتند (کتاب اعمال رسولان 5:<span class="hl" d
صدوقیهلغتنامه دهخداصدوقیه . [ ص قی ی ِ ] (اِخ ) دهی کوچک است از دهستان کوه پنج ، بخش مرکزی شهرستان سیرجان 105هزارگزی خاور سعیدآباد، سر راه مالرو نگار چشمه بید و سکنه 47 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="ltr
شیخ صدوقلغتنامه دهخداشیخ صدوق . [ ش َ خ ِ ص َ ] (اِخ ) لقب ابوجعفر محمدبن بابویه قمی (متوفی 381 هَ . ق .). رجوع به ابن بابویه ابوجعفر محمد شود.
صدقلغتنامه دهخداصدق . [ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ صَدق است . (منتهی الارب ). رجوع به صدق شود. || ج ِ صداق [ص ِ / ص َ ] . (منتهی الارب ). رجوع به صداق شود. || ج ِ صدوق . (منتهی الارب ). رجوع به صدوق شود.
صدقلغتنامه دهخداصدق . [ ص ُ دُ ] (ع اِ) ج ِ صَدوق . (منتهی الارب ). رجوع به صدوق شود. || ج ِ صداق [ ص َ / ص ِ ] . (منتهی الارب ). رجوع به صداق شود. || ج ِ صَدق . (منتهی الارب ). رجوع به صدق شود.
صدوقیانلغتنامه دهخداصدوقیان . [ ص َ ] (اِخ ) از فرقه های گنوستیک و مردمانی شریر بودند و سر خوک می پرستیدند. (ترجمه ٔ ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 337).
صدوقیانلغتنامه دهخداصدوقیان . [ ص َ] (اِخ ) طایفه ای از یهودند که در عهد جدید مکرراً مذکور می باشند اما مبداء اشتقاق این اسم و معنایش مبهم است ، لکن رای محکم آنکه ایشان از صادوق کاهن متسلسل شده متدرجاً بدین اسم شهرت یافتند (کتاب اعمال رسولان 5:<span class="hl" d
صدوقیهلغتنامه دهخداصدوقیه . [ ص قی ی ِ ] (اِخ ) دهی کوچک است از دهستان کوه پنج ، بخش مرکزی شهرستان سیرجان 105هزارگزی خاور سعیدآباد، سر راه مالرو نگار چشمه بید و سکنه 47 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="ltr
شیخ صدوقلغتنامه دهخداشیخ صدوق . [ ش َ خ ِ ص َ ] (اِخ ) لقب ابوجعفر محمدبن بابویه قمی (متوفی 381 هَ . ق .). رجوع به ابن بابویه ابوجعفر محمد شود.
مصدوقلغتنامه دهخدامصدوق . [ م َ ] (ع ص ) تصدیق کرده شده و راست . (ناظم الاطباء). || راست گفته شده . سخن که به راستی گفته شده است . || موافق وعده بجا آورده شده .