سیذقلغتنامه دهخداسیذق . [ ذَ ] (ع اِ) چرغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به سیدنوق و سیذنوق شود.
شدقلغتنامه دهخداشدق . [ ش َ دَ ] (ع اِ) فراخی کنج دهان . (منتهی الارب ). فراخی دهان . (از اقرب الموارد).
شدقلغتنامه دهخداشدق . [ ش ِ ] (ع اِ) کنج دهان از جانب باطن رخسار. (منتهی الارب ). شدقان . (اقرب الموارد). ج ، اَشداق . (اقرب الموارد) : چون به قوم خود رسید آن مجتباشدق او بگرفت باز او شد عصا. مولوی .|| هر دو جانب رودبار و هر دو کن
صدیقلغتنامه دهخداصدیق . [ ص َ ] (ع ص ، اِ) دوست . (منتهی الارب ) (ربنجنی ) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). ج ، اصدقاء. صُدَقاء. صُدقان . جج ، اصادق . (منتهی الارب ). دوست خالص ضد عدوّ. یکدل . یکدله . هوالذی لم یدع شیئاً مما اظهره باللسان الا حققه بقلبه و عمله . (تعریفات جرجانی ) <spa
صدیقلغتنامه دهخداصدیق . [ ص ِدْ دی ] (اِخ ) در بعضی مآخذ محرف زندیق (مانوی ) آمده است . رجوع به مانی و مانویان شود.
صدیقلغتنامه دهخداصدیق . [ ص ِدْ دی ] (اِخ ) لقب یوسف پیغامبر : یوسف صدیق چون بربست نطق از قضا موسی پیغمبر بزاد. خاقانی .خاقانیا چه ترسی از اخوان گرگ فعل چون در ظلال یوسف صدیق دیگری . خاقانی .آن را