صراخلغتنامه دهخداصراخ . [ ص ُ ] (ع اِ) فریاد آواز. آواز سخت . (منتهی الارب ). خروش . (مهذب الاسماء). صیاح . بانگ . آوا. || (مص ) بانگ کردن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
صراخةلغتنامه دهخداصراخة. [ ص َرْ را خ َ ] (ع اِ) لوف الحیة است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).برای آن لوف را صراخة گویند که بزعم قدما در روز مهرگان آوازی کند که هر که شنود در آن سال بمیرد (بر طبق عقاید ایرانیان باستان ). رجوع به لوف الحیة شود.
صارخلغتنامه دهخداصارخ . [ رِ ] (ع ص )نعت فاعلی از صُراخ . فریادرس و فریادخواه . از لغات اضداد است . || (اِ) خروس . (منتهی الارب ).
صراخةلغتنامه دهخداصراخة. [ ص َرْ را خ َ ] (ع اِ) لوف الحیة است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).برای آن لوف را صراخة گویند که بزعم قدما در روز مهرگان آوازی کند که هر که شنود در آن سال بمیرد (بر طبق عقاید ایرانیان باستان ). رجوع به لوف الحیة شود.
اصراخلغتنامه دهخدااصراخ . [ اِ ] (ع مص ) اصراخ کسی ؛ فریادرسی و یاری کردن به کسی . (از المنجد) (قطر المحیط). اَصْرَخ َ فلاناً؛ اَغاثه و اَعانه . تقول : استصرخنی فاصرخته ؛ ای استغاث بی فاغثته . و قیل الهمزة للسلب . ای فازلت صراخه . (اقرب الموارد). فریاد رسیدن و یاری گری کردن . به فریاد رسیدن .
استصراخلغتنامه دهخدااستصراخ . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فریاد خواستن . (منتهی الارب ) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). فریادخواهی . استغاثه .